در ایستگاهِ قلبِ غمگینم زمین گیرم
چشم انتظارِ یک قطارِ شعرِ بی مقصد
دارم خودم را روی کاغذ می نویسم باز
خودکار در دستم جنون آمیز می رقصد
امشب تو را جان عزیزت گریه را بس کن
ای چشم گلگونی که ماندی خیره بر دیوار
ای بغض لامصّب گلویم را رها کن،زود
سینای تنها را به دست شعر خود بسپار
باور نمی کردم که روزی واژه پردازی
تسکین دردم باشد و چیزی که می خواهم
وقتی که چشمانِ ترم را غصّه می بوسد
یک بیت گردد همنشین گاه و بی گاهم
در پنج اسفند هزار و سیصد و اندی...
روحی سراسر شِکوه در دنیای تنگ افتاد
کاش اختیار از جبر هستی کم نمی آورد
من بودم آن ماهی که در چنگ پلنگ افتاد
بودن برایم رنگ خوبی داشت وقتی که
با شوق و لذّت قاصدک را فوت می کردم
یا در خیابان بین بوق و جیغ کودک ها
توپ سفیدم را به بالا شوت می کردم
آن روز ها مانند گنجشکی رها بودم
یک بچّه ی مظلوم و ساکت ، فکر ماشینم
موی بلندم را به دست باد می دادم
دلخوش به جنگ سایه با شمشیر چوبینم
دوران شیرین رفت و ما ماندیم و دلتنگی
یک قلب پر درد و گلویی مملو از فریاد
دنیای انسان ها پشیزی هم نمی ارزد
بنیان آن آب است و آخر می شود بر باد
چندی به ریش و ریشه ی هر چیز می خندیم
در بزم درد آلود و حزن انگیز دلقک ها
از مکرِ روباه و کلاغِ قصه می گوییم
تا گرم باشد نبض بازار مترسک ها
خوردن،تنفس،خواب و یک عادات تکراری
کلاً فقط هستیم و با هم زنده می مانیم
دلخوش به فردایی که بوی زندگی دارد
در بازی امروز مان بازنده می مانیم
....
مابین این آشوب حسرتبار و زجر آور
حسی غریبانه به پاییزِ دلم سر زد
او عشق بود و من ندانستم چه بیرحم است
آسیمه آمد تیشه را بر ریشه بدتر زد
....
ای مرکز منظومه ی بی نقص رویاهام
در من هزاران"من"به دورت چرخ می خوردند
پروانه آسا ، بی تعلل ، مستِ مستانه
عاشق شدند و سوختند و بی صدا مردند
از بالشان خاکستری پوسیده بر جا ماند
باد فراموشی همان را هم فراری داد
هرکس که بویید از نسیم سرد خاکستر
از چاله بیرون شد درون چاه عشق افتاد
گفتم فقط شاید ، فقط شاید ، فقط شاید . . .
مثل تو بد باشم ، ولی طاقت نیاوردی
گاهی فقط باید ، فقط باید ، فقط باید . . .
با چشم بسته حرف دل را گوش می کردی
"سوسوی" ماهم پشت ابری تیره گون مانده
"کم کم" وجودم را شبی تاریک می گیرد
"تق تق" بزن بر در، بیا امشب مرا دریاب
"دل دل" نکن قلبم بدون عشق می میرد
"هق هق"برایم انعکاسی آشنا دارد
"تک تک"شقایق های عاشق اشک می بارند
"نم نم" نمایان می شود باران دلتنگی
تیک تاک های ساعتم مامور آزارند
"ای شاه بی مهران" ، "امیر بی وفایی ها"
پروانه ها من بودم و خاکسترش شعرم
از عمق چشمم حس عشقت داشت می بارید
باوری نکردی خُب ! از این هم بدترش شعرم
عیبی ندارد نازنینم خوب و راحت باش
من هم خدایی دارم و تنها نمی مانم
اما اگر چون کوه باشم قرص و پابر جا
بعد تو می بُرّم عزیزم ، خوب می دانم
شعرم که شد معجونی از اضداد و وحدت ها
_آیینه ای ناظر به اعماق دلی شاعر_
پژواک عشقت را مشدد کن،بخوان با من
آیینه را بشکن به زیر پای هر عابر
*************************************
تقدیم به اساتید بزرگوار و دوستان مهربانم