بخدا برای مردن دو سه صد بهانه دارم
دو هزار غم به سینه ز غم زمانه دارم
خبر از دلم نداری که چگونه بیقرارم
نه خیال با تو بودن نه رهی به خانه دارم
چه عجیب سرگذشتی چه عجیب سر نوشتی
نه کسی به دلنوازی نه سری به شانه دارم
همه لحظه های خوبم شده گریه های محزون
چو نهان نمی توانم زغمت شبانه دارم
به خیال انکه شاید ز در کرم درایی
دل بی قرار خود را به درت روانه دارم
در وخاک و سنگ وکویش همه اشنای من بود
که وجب وجب به کویش همه جا نشانه دارم
به وصال او رسیدن چه خیال با طلی بود
به دلم نهاده اتش به شرر زبانه دارم
صادق
25/10/1390
گیوی