يکشنبه ۲ دی
غروب 3 شعری از امیرموسویان
از دفتر شعر 1390 نوع شعر
ارسال شده در تاریخ چهارشنبه ۱۷ اسفند ۱۳۹۰ ۱۸:۴۴ شماره ثبت ۵۸۰۷
بازدید : ۱۲۴۲ | نظرات : ۱۸
|
آخرین اشعار ناب امیرموسویان
|
یادش بخیر
آن روزکه لیلی را
من عاشق بودم.
گم شده ای در:
بهار لبخندش
تابستان نگاهش
زمستان دست هایش
و حتی درپاییز تنهاییش.
باورکن، "غروب"
حتی در آتش نگاهش
تمام وجودم را می سوزاندم
به عشق.
گرچه زخمی تیرعشقش بودم
اما، چشمانش تصویرفردایم بود.
و حُجب و حیایش
شرمی به پهنای صورتم.
غریبه گی معصومانه اش آینه ی شرمی بود
در برابرم....
لبخندش
جاده ی ساکتِ غمگینی بود
درگم گشتگی عطش همیشه گی
لب های خشکیده ی من.
و نگاهش به وسعت انتظارِ
همه ی آرزوهایم.
وه، که چه زیبا بود لیلی
و چه زیبا بود قامتش
و چه عاشق بودم،
من،
مجنونِ لیلی.
...............
اما،
چه زود سرآمد
گم شدن من
در تمامی وجودش،
عشق لیلی؟
نه،
که سودای لیلی با من.
یادش بخیر عشق،
یادش بخیر
مجنون گری من با لیلی
و یادش بخیر لحظات جوانی ذبح شده ام
در پای او.
اشک ها ،
لبخندها،
گل واژه های شعر من
بر گیسوان پریشانش.
............
بگذریم
که چه محکم گذشت لیلی
ازروی جنازه ام.
و چه می خندم من،
زهرخندم را می گویم
بر لحظه ی هم چنان
با لیلی مردنم را.
عشقم آتشی ست
از جنس جهنم لیلی. اهواز ـ 7 آذر 1390
|
|
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.