تو ای آقا، تو ای سلطان، تو ای خوابیده در طوس
زتو دورم ، از این هجران خورَم هیهات و افسوس
رضا جان ، شاهی و مُلکت شده خاک خراسان
طلب کن ، نادمم ، رویم سیه ، روحم هراسان
فـدای غُربت و آقایـی و مهـرِ دل تــو
ببوسم درگه و صحن و چراغ منزل تو
شمیم عطر تو ، خوشتر ز هر بستان و ریحان
که یوسف حس کند از گنبدت چون بوی کنعان
به هر فصلی بُـوَد ، مشهد هوایش چون بهاران
تویی آن ابر رحمت ، پس ببـار بر این بیابـان
شود آیا بیایـم تا شوم خاکی به کویت ؟
گشایم بال و پروازی کنم، راهی به سویت
زنـم بر پنجـره فولاد تـو چنگـی که شـاید
دلم از این همـه غصـه کمـی عقـده گشاید
نشینم گوشه ای در صحن تو ، لرزان و گریان
خـودم دانم کی ام، غـرق گنـه، لبریـزِ عصیـان
به پیش تو خجالت میکشم حاجت بگیرم
خدایا میشـود در سجـده ای راحت بمیرم
نگاهم کن زلطفت ای رضا، حالم وخیم است
همان معصومه ات گفته، رضای ما رحیم است
تو آن سلطان بی چون و چرا هستی، رضایی
و بی شک نوری از شـاه نجف ، آن مرتضایی
کبوتـر های تـو ، لایق تر از پای حقیـرند
که با پروازِ بر دورِ سرت، چون من اسیرند
به سر دارم هوای خادمی در خانهی تو
کجا یابم گلی خوشبو تر از گلخانهی تو
ضمانت کن مرا، بی اذن تو ولله ملولم
چنین لبریز از هر معصیت، آیا قبولم؟
دهم سوگنـد تو را بر زائـر و بر چشـم آنها
به قلبهای شکسته ، سر به زیر، بر شرم آنها
گـره بگشا ، ز کار هـر گرفتـار و بلایی
تــو با درد دل این زائـرانت ، آشنایـی
شفاعت کن رضا جان روز محشر حال ما را
به دنیـا و قیامت خـوش بگـردان فـال ما را
امیرپیام نجفی زاده
بسیار زیبا و دلنشین بود
یا ضامن آهو