جمعه ۲ آذر
|
دفاتر شعر فرامک سلیمانی دشتکی(مازیار)
آخرین اشعار ناب فرامک سلیمانی دشتکی(مازیار)
|
باز باران با ترانه حرف می زد
آنطرفتر در کویری برف می زد
صحنه ی بازی مهیا گشته بود
کوچه و یک جوی ، ماه هم خسته بود
کوچه با آبِ روان در جنگ بود
ماه هم در گیرو دارش مَنگ بود
خاطرِ "آنا" ز غم سرشار شد
عشق زیرِ نور ماه کم کار شد
عابری تنها ز آنسو می گذشت
لحظه ای در خاطرِ "آنا" نشست
گفت "آنا" عابرک غمگین نباش
اینچنین با دردِ عشق سنگین نباش
کوچه را دیدی که مهتابی شده
سنگفرش و جوی آن آبی شده
با خودت گفتی دگر عاشق شوی
وقت آن آمد کمی عاقل شوی
فکر کردی صحنه ی عشق و دل است
کور خواندی آبِ جویش پُر گل است
لطف کن اینجا دگر عاشق نباش
روی زخمِ خود نمکها را نپاش
عاشقی اینجا دگر محکوم شد
زین سخن آن عابرک مسدوم شد
گفت "آنا" عابرک این زخم چیست؟
قطره ی اشکِ تو از این زخم نیست؟
گفت عابر زخمِ من سرباز کرد
را سوی مردنش آغاز کرد
گفت "آنا" مرهمِ زخمِ توام
سوگواره لحظه ی دفن توام
|
|
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.