نا تمام...
شعر غمگین ؛مرا سر بکش آســوده بخواب
آخرین جرعه ی احساس همین بوده،بخواب
لــب به فـنجان تو بردم که فــراموش شوم
فال بد نیـست در این نیّت بیــــهوده بخواب
باغ ما آفت دل داشــت که آخر خــــشکید
باغـــبان مرد تو هم ای گل آلـــــوده بخواب
عاصی ام از غمِ بغضی که نفهمید کسی
عشقِ بدخیم شده درسرم ای توده!!!بخواب
نیمه ی پر که تو دیدی، فقط از سَم بوده
کس بجز غصه ز این جام نپیموده بخواب
عشق آتش به وجودم زدُ سوزاند مرا
و غزل بود فقط حاصل این دوده، بخواب
زنـدگی بد تر از آنست رهــامان بکند
شعرِغمگین مرا گوش کن آسوده بخواب
گوش کن که قـــلمم زخم عــمیقی دارد
درد بر زنـدگی ام چشـــم دقیــقــی دارد
و جنون در دل مـن گــوش تو را مـیخواهد
مرد بیـــچاره که آغــــوش تو را،مـیخواهد
مرد بــــیچاره ی مــــــغرور که امد...اما
خوب فهــمیـده که بعداز تو نـــباید ...اما
خوب فـــهمیده که آتش به زبان باید بود
غزل مـــــمتدِ عـــــمقِ سرطان باید بود
آه ...ای دختر از عشق پشیمان!...رفته
ای تو مشکوک به این آدم ویران رفته!!
مطلع تلخ همین شعر پریشان شده... آه
زن دلواپـس از خانه گــــریزان شده ...آه
***
زن دلواپس من تا چــــــــمدان را برداشت
پشت چشمان غرورش ،غم تلخی هم داشت
زن من عاشق من بود!بـــه دنــیا لــعنـت
پشـت ما حرف و دهن بود به دنیا لــعنـت
روزگارم به جـــــداییت چنین راضــی شد
که تو رفتی و دلم خسـته ی این بازی شد
و نگاهــم که سکوتــی ابـدی خواهد داشت
بی تو به فاصـله ها ظّن بدی خواهد داشت
باغ ما آفـــت دل داشت که آخـــر خشـکید
عشـق هم بود،ولی ریشه ی باور خشکید
گوشه ی خانه فـــــقط جای توبود اما کاش
مــــرد تو شـــــاعر آواره نبود !!اما کاش...↓
پشـــــــت این فصل غزل غربت پاییز نبود
شعرغــــــمـگین مرا بغــض غم انگیز نبود
علی توکلی
هجدهم تیر 96
در پناه حق
باغ ما آفـــت دل داشـــت که آخـــر خشـکید
عشــــــق هم بود،ولی ریشه ی باور خشکید
عشــق هم بود که تا دســت کشــیدی از من
خون دل شد غزلـــی ،گوشه دفتـــر خشکید
گوشه ی خانه فقط جاـــی توبود ...اما کاش
مــــرد تو شـــــاعر آواره نبود اما کاش...↓
پشـــــــت این فصل غزل غربت پاییز نبود
شعرغــــــمـگین مرا بغــض غم انگیز نبود
سلام برادرخوبم
گرچه تلخ امابسیارزیبابود
احسنت
2: