آرام باش
بدون بغض
بدن خشم
بدون کینه
بدون عصیان
آزاد نیستی از خود به دلتنگی در غبارگردباد آشفتگی روح سرکشت
درب ورود را دوباره و دوباره گم کرده ای پیداست
حالا
باز
به یاد آور
پادشاه تمام آفرینش تورا باز می خواند
در آستانه میلادت
نجوا میکند در بادهای آرامی که لابه لای کوپه های عجول مترو در حرکتند
آنزمان که چشم بر هم مینهی به عصیان که از دست داده ای
او در توست
در این تولد دوباره ات
باز دلتنگ توست
صدایی از دور دور دور
از پایانی ترین مکان درعمق چشمهای منتظرت
باز تو را به آغوش می طلبد
می شنوی؟
وقتی دوباره روبروی تمامیت دنیا ایستادی در آینه افکارآشوب زده ات
آرام باش پاره تنم
گرچه از من دور با نامحرمان افتاده ای به جفا
به یاد بیاور
مژگانی را که به پاسداری چشمان معصومت هر لحظه را بارها تکرار می کنند
آموخته بودی اما...
به یاد بیاور بره دور افتاده من در جمع گرگهای بره پوش
ودر پایان
دوباره میلادت با نا...
سالم باشی آمین
احسنت برشما