صبحِ روزی کز دلِ شب خون چکید
بدترین طوفان غم بر دل وزید
نیمه ی خردادِ ما غمباره شد
بُغضِ دلهامان به نا گه پاره شد
وامصیبت ، وافغانُ اَلأمان،
مِهر تابان و فروزان، شد نهان
خودزنی ها ، ناله های بی ثمر
آه و فریاد و فغانها از جگر
ناخود آگه دست بر سر می زدیم
دادو فریادی زحنجرمی زدیم
دیده ها آماج اشک و خون و دَرد
نیمه ی خرداد ما با رویِ زرد،
از افق تا بیکران غمباره شد
ابرهای آسمان صد پاره شد
سیلِ جمعیّت ز هر سو سر گرفت
پیکر جانانه اش در بر گرفت
سینه سوزان عاشقانِ کوی او
سر یکی سودا هزاران موی او
باورم هرگز نبود؛ او رفته است!
آفتابی درجماران خفته است
نعش او در جمع یارانِ عزا
جای خالی درجماران اَلقضا
در مصلاّ شور و واویلا به پاست
کوی و برزن محشر کبرا به پاست
سرورِ ما، آن امام از پا فتاد
سروِ آیاتِ عظام از پا فتاد
آه ،بی روح خدا چون سر کنیم
غربت آفتاب را باور کنیم
سایه از سر می رود داد از فراق
وای بر حالِ اسیران در عراق
خاک غربت بر سرِ یاران نشست
پُشتِ اصحابِ جماران را شکست
درشب آن فاجعه دنیا گریست
پاره های خشکی و دریا گریت
شام غربت بود ودلها پُر زِ غم
هم به دل خنجر زد و تیغِ دو دِم
اشکِ فُرقَت گونه ها را می نواخت
شمعِ غربت یار خود را می گداخت
حِق حِقِ گریه مرا مهلت نداد
چشمه ی اشکم مرا خجلت نداد
آخ آن شب بر دلم خون، چون گذشت؟
در جماران لیلی از مجنون گذشت
مهدوی تقدیرِ ما وُ دستِ دوست
"می بَرَد آنجا که خاطرخواهِ اوست"
غلامرضا مهدوی آزاد
"مهدوی"
سلام برشما
زیبا قلم زدید