مدافع حرم
یه روز که از خواب پا شدم ، دیدم بابام رفته سفر
گفتم مامان بِهِش بِگو ، بَرگرد بیا مَنَم بِبَر
مامان جونم گفت پسرم ، بابای مهربونِ تو
رفته به جنگ با دشمنا ، گفت که بدم به تو خبر
گفتم چرا نگفته بود ، خدافِظی نکرد و رفت ؟
نگفت که من دلگیر میشم ، میشم آتیش تو ظرفِ نفت
حالا با دوریش چه کنم ، طاقت میارم دوریشو ؟
خدا کُنه زودی بیاد ، ساعت گذشته از رو هفت
مامان بِهم گفت عزیزم ، بابا شاید که دیر بیاد
تو دیگه مَرد شدی پسر ، گریه به چشمات نمیاد
اگر یه روز بابا نبود ، تو میشی مَردِ این خونه
رو تو حساب کرده مامان ، نه خیلی کم بلکه زیاد
گفتم مامان یعنی بابا ، رو من شاید نبینمش ؟
زَبونَم و گاز میگیرم ، خدایا من ندیدمش
مامان دیگه نگو به من ، از این جدایی و فراق
ممکنه من سِکته کُنم ، با دوری و نبودَنش
گفتم مامان بگو به من ، بابا کجا رفته به جنگ
که من رو هم نَدید و رفت ، اینقدْر سریع و بی درنگ
گفت پسرم به سوریه ، شاید الان عراق باشه
رفته به جنگِ با سِتم ، به جنگِ کُفر و کین و نَنگ
میگفت میخواد بِره سفر ، مدافعِ حرم باشه
شنیده بود داعشیا ، میخوان که اسلام نباشه
گفت که میرم به جَنگِشون ، حرم رو از بین نَبَرَن
با جون و دل میجنگم و نمیذارم دشمن پاشه
اگه بابا نرفته بود ، به سوریه یا لبنان
الان باید میجنگیدیم ، با دشمنا تو ایران
خدا رو شُکر که داریم ، رهبری با درایت ...
با رَهنِمودِ ایشان ، ایران نمیشه ویران
بابا می گفت بِگم به تو ، بِمونی با ولایت
گوش کُنی حرفِ رهبر و با عشق و با بصیرت
میگفت بِگم به تو اَگه ، شهید شدم نیومدم
راهِ من و بِری گُلم ، به شوقِ این شهادت
شاعر اهل بیت : علیرضا قاسمی
سلام
شعری زیباواثرگذاربود
احسنت