پنجشنبه ۱۵ آذر
|
دفاتر شعر جلال سلطانیا (فریاد تا همیشه)
آخرین اشعار ناب جلال سلطانیا (فریاد تا همیشه)
|
دوش گفتا روبهی خرگوش را
چشمهایت برده از سر هوش را
دستت از موسی هم بیضاتر است
هیچ میدانی نژادت برتر است؟
ای فدای شکل دندانهای تو
کاش میبودم روزی جای تو
بهر تو آورده ام کلی هویج
جمله روباهان به درگاهت بسیج
ما برای خدمتت سر میدهیم
دشمنی داری اگر ، پر میدهیم
گفت ای روباه لطفت مستدام
پهن بر روی چه کردی باز دام؟
گفت والله هیچ ، نیت دوستیست
توی گونی جز هویجم هیچ نیست
گفت پس این پاچه خواری بهر چیست
دشمن دیروز من امروز کیست؟
گفت والله انتخابات است و هیچ
میخوری نوشابه با یک ساندویچ؟
گفت پس داری مرا خر میکنی
آن کلاهم باز بر سر میکنی
گفت جان مادرت خرگوش جان
باز هم در پشت روباهت بمان
شیر و ببر و گرگ را رد کرده اند
راه را بر راهدان سد کرده اند
فرصت خوبیست تا سلطان شوم
آنچه شیران میشدندی آن شوم
من نباشم مار حاکم میشود
هر کس از بودن نادم میشود
گفت من این داستان را خوانده ام
باز بین بدتر و بد مانده ام
لیک راهی نیست پس خر میشوم
این اتاق بسته را در میشوم
کی رسد "فریاد" ما تا آسمان
پس شوم خاموش و لال و بی زبان
پ ن : عجب خروس ابلهیست که هر چند وقت یکبار گول روباه را با همان ترفند قدیمی میخورد
|
|
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.
بسیار زیبا و مبین مشکلات جامعه ما