لطفا اگر می شود کمی شعر را با لحن سریع بخوانید
...................................................
من نه آنم که ندانم و بمانم زجهانم
من نه آنم که نخواهم و بخوانم زبیانم
من ندانم که چه خواهم زهمین جا وهمانم
من نخواهم که بمانم ز زمین تا که زمانم
من نهانم را نوازم در نمازم در اذانم
ساز ناز راز عاشق را بسازم در زبانم
من همانم که ژیانم در زفانم تا رمانم
که رسد جان جهانم به جمال جاودانم
من زیارم، چشمه سارم هرچه دارم می سرایم
من نشانم می شناسم از عیانم می رسانم
من به فردا و به دریا و زدنیایم بمانم
من طراوت را زنعمت های باعبرت بدانم
پابه پا من می روم تا تابه تایم می رسم
نور مه را شاه راهی در نگاهم می کشم
می که در نی آمده برسوی پی در بی کران
رحمتی با عفتی برفطرتی درآسمان
خواهد اندر که بداند درهیاهوی نوازد
آن که درهارابه دردانم به دردی در شناسد
من همانم که به هستی و به مستی و به پستی
کند اندیشه زعقلش که نشستی و چه هستی؟
که چه رفتی و نرفتی توشدی مست وپریشان
که دراین گیتی خسته تو شدی پست و فریبان
می را که دهم بر سر دیوان عنایت به جمالش
دل را که دهم بر دل دلدار محبت ز کمالش
خواهم که کنم مانم از این ماتم جانم به سلامم
دانم که بمانم و بخوانم زجهانم به کلامم
لبخند خوشم بر غم خوی خوش خالق به علایق
باران که به یاران رسد اندر به دقایق ز شقایق
امید جهانم که رسد بر ره صادق به خلایق
در جان و دلم من شومی ساقی رازق زحقایق
خواهم که شوم ساقی میخانه و راوی رمانم
خوانم که شوم ساعی عشقم وکه راهی جهانم
آجل به دلم خواهد از این عاجل یاور
در زندگی خود به امیدم رسم آخر
هاتف که به فردا رسد اندر گل امید
لایق شودش آتی جان در رگ جاوید
.
.
.
.
محمد حسین اسحقی
(هاتف خلخالی)
.
.
زمستان سال 1395
................................
پر از ارایه ادبی واج ارایی