هر کس که با علم و عمل زیبنده باشد
نور خدا دارد اگر چه بنده باشد
هستند مردانی که میسو زند خاموش
دربین این جمعیت از خود فراموش
خورشید میما نند مردان الهی
مهتاب شب سوزند در عصر سیاهی
باید کسی این کهنه مستان را بشوید
باید بهاری این زمستان را بشوید
آنان که در نظم و ادب با اقتدارند
کوشا شوند و واژ های نو بیارند
بازار دین آشفته از بازار رنگست
دلهای حق جویانِ بی بازار تنگست
من خسته از تکرا ر و تکرارم برادر
از حرفهای خسته بی زارم برادر
پیرسخن حرفش عقیم و مشکل افتاد
آنجا که قلیان هوس در قلقل افتاد
باید معلم از هدف عاری نباشد
کارش به غیر از درس و بیداری نباشد
آنها که خوب اندیشه و با اقتدارند
نظم نوین و حرفهای نو بیا رند
بایک نم باران هزاران خواب بر خاست
بیدار را بیدار کردن مشکل ماست
قر بان آن مردم که خود را گم نکردند
کاری به غیر از خدمت مردم نکردند
جانم به قربان دلی که صاف باشد
آیینه ی وصف همه اوصاف باشد
با آفرینی خویش را گم می کند خام
درسی نمی گیرد از این دفترسرانجام
برگ گلی از باغ فروردین ما کو
گلواژه های شادی و شیرین ما کو
سر های سر گردان و باد باد پائیم
صد بار سیلی خورده ایم و بی صداییم
شاخ تر و بر گ نویی ازما نرویید
گندم که نه حتی جویی از ما نرویید
عاشق اگر هستی سر فر هادی ات کو
آزاده ای؟ پروانه ی آزادی ات کو
فر هاد بسیار است مرد کوه کن کیست
شیرین به غیر از بازی لفظ و سخن نیست
دعواست در لفظ تو این رسم دعا نیست
شعرتو آری وا ژه ای جز ادعا نیست
سرهای ما از باد نخوت هست سنگین
نقش همه خاکست ای مغرور رنگین
کمتر زیک خیاط بازاری هنوزیم
او نو ارائه می دهد ما کهنه دوزیم
بیچاره ی عنوان و محکوم لباسم
هر چند خدمت می کنم دور از قیاسم
فرزند ایرانم به هر نقشی که باشم
من هم به قدر همت خود در تلاشم
اینجا چرا شایسته سالاری نباشد
نظم نوین و رونق کاری نباشد
طی گشته دوران شعار و بی هوایی
صورت گرا کن روح من را رو نمایی
برجسته باید کرد هر وارسته ای
ای خسته بر خود می گماری خسته ای را ؟
ایمن نباید بود هر دل خسته ای
پیرو نباید بود هر وابسته ای را
قربان آن شیخی که فکرش دین زدا نیست
دینش ردا و ریش و تسبح و نما نیست
افسوس یاران را که از یاران بترسند
آتش پرستان باید از باران بترسند
از فتنه های کور پنهان در هراسم
آزرده خاطر از قیاس ناسپاسم
نور خدا دارد اگر چه بنده باشد
درود استادبزرگوارم
بسیارزیباست