« به نام خدا »
به باغِ بی بَرِ عمرم بهار باید و نیست
به بیقراریِ قلبم، قرار باید و نیست
در انتظارِ تو شبها چه تلخ میگذرد
ولی به آمدنت انتظار، باید و نیست
در عنفوانِ جوانی شکست پشت مرا
به کام من زچه رو روزگار باید و نیست؟
کنون به کارِ جهانِ خراب میخندم
که هر بدی به عقوبت دچار باید و نیست
هر آنکه روز مرادش نگفته شُکرِ وصال؛
جزایِ این گنهش هجرِ یار باید و نیست
به دوشِ اهلِ وفا، بارِ غم نباید و هست!
مجالِ صحبت و بوس و کِنار باید و نیست!
به کنجِ عُزلَتِ غم عاشقان فنا گشتند
ز خونِ دیده جهان لاله زار باید و نیست
مدام در سرِ من این سئوال بوده و هست
که دلبر از چه سبب در کنار باید و نیست؟
حیات و مرگ نشانی ظریف و معتبر است
که بر وفای جهان اعتبار باید و نیست
مکن گلایه ز غمهای بی کرانهٔ چرخ
مگو که گردشِ او بر مَدار باید و نیست
تمام زندگی ات را به لطفِ رَب بسپار
که غیر از او به جهان غمگسار باید و نیست
غزل سُرا و مدد جو ز درگهش «مهران»
سروده هایت اگر ماندگار باید و نیست.
« مهران اسدپور »
ولی به آمدنت انتظار، باید و نیست
به به
بسیارزیبا بود
می زارمش درکانال سایت ناب