مرا " دیگر به فریادی نیازارم .
تو نـــــــــامم را بگــــــــو لطفا...
مرا جانم ،مرا عشقم مرا عمرم " صدایم کن . . .
صدایم کن مرا با عشق ، نه با فریاد نه تند و زشت,,
از این بن بست تنهایی و غم ، با واژه ای زیبا و پر احساس ، رهایم کن ، رهایم کن ؛ صدایم کن صدایت علت بودن نکن تردید به احساسم
که از احساس من سرریز و سرشاری!
منیکه زاده ی احساس مردادم ؛
منم اتش حراسم نیست میسوزم منم فرزند احساسم
و خیلی داغ درون اتشم دستانم سرداست
که در تابیدن خورشید .، ، یخبندان بی مهری رو حس کردم ؛
نگاهم کن :تنم یخ کرد...
فقط با یک صدای گرم ، فقط با یک حس خوب فقط ارام
فقط شفاف بگویک واژه ساده ولی ازعمق جان پیدا ،
بگو جانم رها می کن از این زندان بی عشقی ؛
از این احساس پوچیها دچارم من رهایم کن..
بگو نامم صدایم کن... مرا "جانم" صدایم کن . . . صدایم کن مرا جانم ، که تا جان در بدن دارم ، برای عشق تو ، استاد شوم در شعر
پریده درهوای تو شعرگویم ..برای تومیراث عشقی پاک غزل گویم . شکوه عشق را برنقش دراورده که من باتاج شاهی به پایت میزنم زانو وجان ارام دهم درکنج اغوشت...
مرا "جانم " صدایم کن . . .
که من با عشق پاسخ میدهم: ،جانـــــــم
قلم صاف