..................
مثل برگردی
با تو برگشتم
زندگی ات به هیچ
سال ها خسته تر از خاطرات تو
پاک شدم از دم!
دست من
دست به روی تنهاییش
خسته شده از هر آنچه هست!
یک مشت هیچ
می زند به پوچی به من
دودر شده های
از این به آن در
که ارتباطی ندارند به هم
تا شده ام دربه در
به هر دری زده است
این جا و آن جا می کنم
در جستجوی جایی نیستم
دوباره نمی گذرد روز
داغ تر از نیم روز
من غروب تمام روزهایم!
انگار گم شده ام
در کنار کفش های کهنه ام
پاهای سفرم را
چرا که راهی نمانده بود
به شهری که هیچکس نمی داند کجاست!
آنقدر ساده می بینم
که پاسخش نیست
به صداقت
در گدازه های تنهایی
التماس می کنم و التماس می شوم!
همیشه را باور نکن
حتی خاطره ای نخواهد ماند
که ثانیه هایش ابدی باشد!
زندگی عادلانه نیست
تشنه آزار دیگران است
حتی دلم برای دشمنانم تنگ می شود.
و گناهِ آن می باید به گردن کسی باشد.
زیرا برای زنده بودن لازمش دارند!
زیر پای مان اجبار،هدف،گناه،...
شرمگین بخار می کند
چشم هایت عوض شد
وگرنه آزاد می شدم!
➕➕➕➕➕➕➕➕➕➕➕➕➕➕➕➕➕➕➕➕✅✅✅
پ.ن
نام این شعر را تو بگذار......
بعد از خواندن شعر در صورت تمایل
خوشحال می شوم یک نام برای شعر انتخاب کنید
جویای نام هستیم
💮💮💮💮💮💮💮💮💮💮💮💮💮💮
علی غلامی – پاییز 95
شهر من کرمانشاه