پنجشنبه ۲۹ آذر
|
آخرین اشعار ناب محمد حسن ایوبی
|
قصه ی امروز از اشک دل است!
اشک چشمانم که خشکید و نماند. . .
مثل فنجانی که از قهوه نشد لبریز. . .
از سیگار پر شد. . .
از سیاهی ها پرشد. . .
اثری از چای آن روز نماند!
تلخ تر از کام های سیگار
تلخ تر از آن چای تیره
هم نشینی با همین فنجان است
که نشسته ست به نظاره با من
گذر عمر ببینیم هر روز. . .
او ببیند که من هر ثانیه کمتر میشوم. . .
من ببینم ترس و کابوس همه فنجان است!
چون که هر روز تو را می آورد خانه ی من. . .
و من از وحشت تنهایی هنوزم دارمش. . .
و نمیدانی که روزی شاهدی. . .
شاهد دستور قتلت. . .
شاهد بی رحمی فنجان ها. . .
اشک چشمانت امانت میدهد؟؟
پس بیا من را به آغوش بگیر. . .
دیر نیست. . .
تیزی فنجان!انقدر هم تیز نیست. . .
تکه هایش از گلویم بردار. . .
واپسین حرف ها را من میزنم. . .
حرف هایم جهش خون تنم!
حرف هایم غرش خون گلوست. . .
گرعذابت داد و بی تاب شدی. . .
گوش هایت را بگیر. . .
چشم نازت را ببند. . .
اندکی صبر کن جان دلم. . .
دیگر آرام خفته ام. . .
چشم بازم را ببند و هی بخند. . .
گفته بودم که نیایی میروم. . .
میروم بی جان و تن!
من به دیداری مقدس میروم. . .
تو نیا با من که جانت
حیف است. . .
تو بمان زیبای من. . .
تو بمان در خانه ام،مهتاب شو. . .
در همین کلبه ی کوچک. . .نور عالم تاب شو. . .
بی صدا اشک بریز بهر غمم. . .
تا صدایت نرسد بر من که بازهم جان دهم!
#محمدحسن_ایوبی
|
|
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.
بسیار زیباست