پنجشنبه ۲۹ آذر
|
آخرین اشعار ناب محمد حسن ایوبی
|
من نمانم خاری، روی قد گل سرخ. . .
تانباشم باعث لابه و درد. . .
تا نباشم زخم دستان کسی. . .
کاش باشم فر گل های زمین. . .
کودکان از لمس من خود گل سرخی بشوند. . .
و جوانان زندگی را به طبیعت ببرند. . .
از تماشا به حقیقت برسند!
و من از تقریر این لحظه ی ناب. . .
لذتی خواهم برد. . .
که خدایم دست هایش. . .از میان ابرهای دور و نزدیک
بر سر این من شاهد می کشد!
من نمانم فری،بر سر گل های بی دغدغه ی این دشت سبز!
اگر از خار بجویند تمنای مدد. . .
اگر از خار،امیدی هست در دل هایشان. . .
تیغ بران میشوم،در دست سرد و ناامید تنشان. . .
قفس افکار خویش را با من انکار کنند و بروند. . .
حمله ی کفتارها،از جانب مرزهای تن را خود جوابی بدهند. . .
پشت دریاها اگر گیرم بلادی باشد. . .
قایقی سازند و خود تجربه ای کسب کنند. . .
فارغ از این همه سختی،به خدا زل بزنند. . .
که خدا پروانگی بر شمعشان زود بشارت میدهد. . .
پس بسوزید و بسازید که سرانجام خوش است!
خود به خود تکیه زنید و خود به دل یار شوید. . .
دست یاری به کسی از مردم این شهر پست. . .
وقت جان دادنت هم بود،درازش تو مکن!
شاید هرگز نرسی بر سر آن بادی صبح. . .
شاید هرگز به سرانجام نرسد این سفرت. . .
باز هم چشم مدد از این جماعت نطلب!
در درازای مسیر،هست هر جا گل سرخ!
گل سرخی به تماشای تو هر روز نشیند بنظر. . .
که اگر من باشم،راز دلم را یافته ای. . .
من نه زر دارم برایت و نه آن لعل گران. . .
من فقط جلوه ای از پرودگار عالمم. . .
که دهی،دست در دست ظریف و سبز من. . .
و تو را شعشعه ی نوری بشارت بدهم. . .
پرتوانش همچو شبنم روی گل ها باقیست. . .
این همه لطف و کرم از سوی دست کردگار. . .
شد نشانه باز برای رفتنت. . .
چشم یاری فقط از رب کریم. . .
فقط از آن نور عالم تاب خواه. . .
پس ببینی که از این لطف و کرم. . .
قله هارا،همه ی آب ها را. . .
می نوردی می شکافی. . .
که خدا یار من است!
پس گلی خواهی شد. . . در این مسیر. . .
که کسی باز بیاید به تماشا بروی. . .
و دوباره گل سرخی،بروید به کرم. . .
دوباره گل سرخ. . .
و دوباره گل سرخ. . .
به امید گلستانی وسیع. . .
زیر این سایه پر مهر کریم. .
و *خدایی که در این نزدیکیست. . .
"محمد حسن ایوبی"
*تضمین از شعر صدای پای آب(سهراب سپهری)
|
|
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.