#اینجاست دره نای
#اینجا سرزمین افسانه ها
#اینجا سرزمین من است
#اینجا زهدان آمده گاه آدمیزاده است
#اینجا خاک صبور خون دیده پر تلاطم پیکره های بی جان مبارزان است در نظاره رفتن روح
#اینجا سرزمین سرهایی است که با شمشیرهای آخته و صیقلی جنگجویان باستانی فرو رفته در زره ها اوفتاده اند
#اینجا رزمگاه آشوب زده ایست که بی مهابا مبارزان را تا آسمان بی نور پرواز میدهد
#اینجا سرداری برای مرگ نفرینی دژخیمان ، سر در کلاه خوودی شتک زده در خون دشمن انتظار میکشد
#اینجا ابتدای راهی پایان یافته است در حضور پرشا
#اینجا مردمکانی درمژگانی سحرآمیز به میدان نبردگاه خیره اند که چشمان مادری شایسته میتوانستند بودن
#اینجا به انتظار یاری هیولاها بر هیولاها پناه میبرد ملکه آدمیزاده ها به امید نجات آینده انسانها
#اینجا و اینک مزدوران و دژخیمان آینده خوار ، پیکر خسته دلاوران ملکه شه بانو پرشا رااز روز اول آفرینش انسان تا اکنون با تیرهای خصومت اهریمن هدیه باران میکنند
#و اینجا منم
#نیمه دوم زنی که مردی را در ذهن ،شتابان ،با تمام وجود فریاد میزند
#هاکوی پرشا
#اینک مازیار ملکوتی نیا
#راوی افسانه مه آلود هاکو و پرشا از اساطیر تا امروز تهران غبار آلوده
#میبالم به نگاه بزرگوارانه شما در مطالعه من
#هاکو
#پرشا
#..... و اهریمنان و دژخیمان آینده خوار
من شاعر نیستم ،متاسفانه طبع لطیفی ندارم ،از همه بزرگواران ممنون میشم که افسانه بنده رو مطالعه کنند و باران نظرهای تاثیر گذارشون رو بر زمین کم محصول این دانش آموز نگاشتن ببارانند .
مازیار ملکوتی نیا ( امیر )
زاهدان را هم از رستم دستان می پنداریم
به این اسطوره ایران زمین و یا پیرامون آن اشاره ای نشده