يکشنبه ۲ دی
تنها... شعری از حسین پور
از دفتر شعرناب نوع شعر غزل
ارسال شده در تاریخ سه شنبه ۲۵ خرداد ۱۳۹۵ ۰۳:۲۸ شماره ثبت ۴۷۸۴۵
بازدید : ۵۵۴ | نظرات : ۹
|
|
زمانی که تورا
از پوست و استخوانم
کندم
فهمیدم که تنها شدم...
حس و حالت برایم غریب بود
خوانا نبودی
طوفان گریه هایت را
نمی فهمیدم
بی تابیت را سوگواریت را
ظالمانه
با اشک هایت می خندیدم
چه روان بود و جاری
بر لبم برو
زمین و زمان را می بافتی
برای ماندنت
مرا به باور های نداشته ام
قسم میدادی
برو
من سالهاست از دوست داشتن هایت
معذبم
هنوز هم در هزار توی افکارم غرقم
چه بی رحمانه
راندمت
صدایت آرام و زیبا بود
می شونم
آرام دمه رفتن خواندنت را
بهار من، بهار زیبا و بی وفای من
روزی زدی قید مرا
در پاییز برگ ریزان بی وفائیت
سمین حسین پور
|
|
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.