طنز چت ؛ بداهه
دخترک گفت که چت باتو چه پنهان بکنم
آنقدر چت بکنم تا تورا پشیمان بکنم
گفتمش من که ندانم دگر چت چه بود
از سرم دست بکش فکر عزیزان بکنم
گفت بیچاره اگر خواب زچشمت ببرم
کار دشوار تورا زود چه آسان بکنم
گر اجازه بدهی گوشت برایت بخرم
باکمی خرده پیاز درهم ؛ بریان بکنم
گفتمش گوشت کجا ؟ پول نباشد بخرم
قدرتم نیست دگر دست به همیان بکنم
دام خودرا بکسی تازه نفس پهن بکن
مهلتی ده که منم فکر فراوان بکنم
ظهر نزدیک شده یک قدمی در ره چاشت
یک نفس نیست که چون کبک خرامان بکنم
پول در جیب نباشد نفسی نیست بجان
نفسی نیست که من سر به بیابان بکنم
گر که فرهاد بیاید ببرم تازه نفس
چون منم همچو خودش تیشه بدستان بکنم
هرچه گفتم زسرم دست بکش زود برو
گفت من آمده ام تا تورا گریان بکنم
گفتمش دست بکش حال مرا درک بکن
گفت باغمزه ببین درد تو درمان بکنم
گفتمش ای صنما قبله نما زود بگو
هرچه را امر کنی بنده شتابان بکنم
گفت احساس کنم ؛ حال شدی آدم خوب
آدمی خوب شدی خدمت خوبان بکنم
بدلت خون نکنم زخم به قلبت نزنم
نازرا قیمت میوه به تو اعلان بکنم
گر تورا نیست وجوهی بخری میوه خوب
ناز من را تو بخر ، ناز به ارزان بکنم
غم مخور گر چه تورّم بدلت خون کندش
فکر فردای تورا باهمه آنان بکنم !
گفتمش در پس قاف ظلم یکی کرده بما
گفت زاعدام همان خواهش ریسمان بکنم
گفتمش از غم ایام سری کافه روم
گفت من نیز بیام فوت به قلیان بکنم
گفتمش از غم بیچاره بگو من چه کنم ؟
گفت بیچاره خودم ! چاره به آنان بکنم ؟
گفتمش ایده اسلام مگر نیست گذشت
گفت میباش ولی نام مسلمان بکنم
گفتمش هرچه بگویم سخنم هست زیاد
گفت (گمنام) مگو ؛ من چت پنهان بکنم
دوشنبه بیست چهارم خرداد نود پنج.