سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

شنبه 3 آذر 1403
    22 جمادى الأولى 1446
      Saturday 23 Nov 2024
        مقام معظم رهبری سید علی خامنه ای و انقلاب مردمی و جمهوری اسلامی ایران خط قرمز ماست. اری اینجا سایت ادبی شعرناب است مقدمتان گلباران..

        شنبه ۳ آذر

        خواهد گرفت

        شعری از

        امیرحسین مقدم

        از دفتر حضور دوباره نوع شعر غزل

        ارسال شده در تاریخ شنبه ۸ خرداد ۱۳۹۵ ۰۸:۵۱ شماره ثبت ۴۷۳۴۰
          بازدید : ۷۸۷   |    نظرات : ۲۱

        رنگ شــعــر
        رنگ زمینه

        عاقبت جـــان مـرا ، جــان شما ، خواهد گرفت
        نیمه شب یک گوشه ای ، بی خون بها ، خواهدگرفت
        زَهر ِ لب های تو ، لب های مرا ، خواهد گزید
        جان ِ‌ من را بوسه ای بی انتها ،‌ خواهد گرفت
        تیرماهی هستی و تیر ِ نگاهت سمّی است
        یک نظر کردی ، همان  جان مرا ،‌ خواهد گرفت
        برق چشمان تو لامصب ، سه فاز است و قوی
        بی شرف شوخی ندارد ، بی هوا ، خواهد گرفت
         
        "هرکسی طاووس خواهد جور هِنِدِستان کشد"
        جورطاووس شما ، مارا زما ، خواهد گرفت
        ادعای عـشـق دارم لعـنتی باوربکن
        عاقبت جان مرا این ادّعا ،‌ خواهد گرفت 
        از طبیعت خواستم تا با دلم یکدل شوی
        قیمتش جان بود و جانم ، را  دعا ، خواهد گرفت
        گفته بودم تا سرانجام از تو رو گردان شوم
        گفتم اما دامنم را این خطا ،‌ خواهد گرفت
        زلف یلدا ، چشم آهو ، لب چو یاقوت و عقیق
        کو کسی تا چشم از این بالابلا ، خواهدگرفت
        گر خودت از ما نگیری جان لاجان مرا
        آخر این ماجرا ، شخص خدا ، خواهد گرفت
        ای غزل ، آخر کجایی ؟ شاعرت را کشته اند
        انتقام خون من را ، واژه ها ، خواهد گرفت
         
        #امیرحسین_مقدم
        12. تیر. 94
        11:35شب
        ۱
        اشتراک گذاری این شعر

        نقدها و نظرات
        جمیله عجم(بانوی واژه ها)
        يکشنبه ۹ خرداد ۱۳۹۵ ۱۵:۴۵
        خندانک خندانک خندانک خندانک
        خندانک خندانک خندانک خندانک
        درود استادبزرگوارم
        بسیارزیبا بود خندانک خندانک خندانک
        خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک
        خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک
        عباسعلی استکی(چشمه)
        يکشنبه ۹ خرداد ۱۳۹۵ ۲۰:۲۰
        درود گرامی
        برق چشمان تو لامصب ، سه فاز است و قوی

        بی شرف شوخی ندارد ، بی هوا ، خواهد گرفت خندانک خندانک خندانک
        مجنون ملایری
        يکشنبه ۹ خرداد ۱۳۹۵ ۰۲:۳۸
        با سلام استاد بسیار خوب سروده اید موفق باشید
        وحید کاظمی
        يکشنبه ۹ خرداد ۱۳۹۵ ۰۴:۰۷
        درود بر شما بزرگوار استادم
        بسیار عالی قلم زدیید
        مرحبا
        ابوالحسن انصاری (الف رها)
        يکشنبه ۹ خرداد ۱۳۹۵ ۱۲:۲۶
        خندانک خندانک
        نیره ناصری نسب
        يکشنبه ۹ خرداد ۱۳۹۵ ۱۳:۵۶
        برق چشمان تو لامصب ، سه فاز است و قوی
        بی شرف شوخی ندارد ، بی هوا ، خواهد گرفت

        \"هرکسی طاووس خواهد جور هِنِدِستان کشد\"
        جورطاووس شما ، مارا زما ، خواهد گرفت
        خندانک خندانک خندانک
        درود بر شما جناب مقدم گرامی
        غزل زیبایی بود
        خدا کند هیچ گرفتنی نباشد و همه کسب کردنی باشد
        قلمتان پاینده خندانک خندانک خندانک
        نجمه طوسی (تینا)
        يکشنبه ۹ خرداد ۱۳۹۵ ۱۴:۰۵
        سلام بر شاعر گرامی
        عالی بود و با مزه .
        خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک
        علیرضا کاشی پور محمدی
        يکشنبه ۹ خرداد ۱۳۹۵ ۱۴:۲۸
        خندانک خندانک خندانک
        مهدی حریفی
        يکشنبه ۹ خرداد ۱۳۹۵ ۱۴:۴۷
        خندانک خندانک خندانک خندانک
        خندانک خندانک خندانک خندانک
        درود بر شما...بسیار زیبا سرودید...روح نواز و دل انگیز
        مرحبا استاد
        خندانک خندانک خندانک خندانک
        خندانک خندانک خندانک خندانک
        صفیه پاپی
        يکشنبه ۹ خرداد ۱۳۹۵ ۱۴:۴۷
        ................ خندانک خندانک خندانک ................
        زیباااا ...مثل همیشه... خندانک خندانک خندانک
        مرحباااا استاد عزیز خندانک خندانک خندانک خندانک
        ............... خندانک خندانک خندانک .................
        تقدیم به اهالی خوب شعر ناب:
        تاجری پسرش را برای آموختن «راز خوشبختی» نزد خردمندی فرستاد. پسر جوان چهل روز تمام در صحرا راه رفت تا اینکه سرانجام به قصری زیبا بر فراز قله کوهی رسید. مرد خردمندی که او در جستجویش بود آنجا زندگی می‌کرد.
        به جای اینکه با یک مرد مقدس روبه رو شود وارد تالاری شد که جنب و جوش بسیاری در آن به چشم می‌خورد، فروشندگان وارد و خارج می‌شدند، مردم در گوشه‌ای گفتگو می‌کردند، ارکستر کوچکی موسیقی لطیفی می‌نواخت و روی یک میز انواع و اقسام خوراکی‌ها لذیذ چیده شده بود. خردمند با این و آن در گفتگو بود و جوان ناچار شد دو ساعت صبر کند تا نوبتش فرا رسد.
        خردمند با دقت به سخنان مرد جوان که دلیل ملاقاتش را توضیح می‌داد گوش کرد اما به او گفت که فعلأ وقت ندارد که «راز خوشبختی» را برایش فاش کند. پس به او پیشنهاد کرد که گردشی در قصر بکند و حدود دو ساعت دیگر به نزد او بازگردد.
        مرد خردمند اضافه کرد...
        اما از شما خواهشی دارم. آنگاه یک قاشق کوچک به دست پسر جوان داد و دو قطره روغن در آن ریخت و گفت: در تمام مدت گردش این قشق را در دست داشته باشید و کاری کنید که روغن آن نریزد.
        مرد جوان شروع کرد به بالا و پایین کردن پله‌ها، در حالیکه چشم از قاشق بر نمی‌داشت. دو ساعت بعد نزد خردمند بازگشت.
        مرد خردمند از او پرسید:«آیا فرش‌های ایرانی اتاق نهارخوری را دیدید؟ آیا باغی که استاد باغبان ده سال صرف آراستن آن کرده است دیدید؟ آیا اسناد و مدارک ارزشمند مرا که روی پوست آهو نگاشته شده دیدید؟»
        جوان با شرمساری اعتراف کرد که هیچ چیز ندیده، تنها فکر او این بوده که قطرات روغنی را که خردمند به او سپرده بود حفظ کند.
        خردمند گفت: «خب، پس برگرد و شگفتی‌های دنیای من را بشناس. آدم نمی‌تواند به کسی اعتماد کند، مگر اینکه خانه‌ای را که در آن سکونت دارد بشناسد.»
        مرد جوان این‌بار به گردش در کاخ پرداخت، در حالیکه همچنان قاشق را به دست داشت، با دقت و توجه کامل آثار هنری را که زینت بخش دیوارها و سقف‌ها بود می‌نگریست. او باغ‌ها را دید و کوهستان‌های اطراف را، ظرافت گل‌ها و دقتی را که در نصب آثار هنری در جای مطلوب به کار رفته بود تحسین کرد. وقتی به نزد خردمند بازگشت همه چیز را با جزئیات برای او توصیف کرد.
        خردمند پرسید: «پس آن دو قطره روغنی را که به تو سپردم کجاست؟»
        مرد جوان قاشق را نگاه کرد و متوجه شد که آنها را ریخته است.
        آن وقت مرد خردمند به او گفت:
        «راز خوشبختی این است که همه شگفتی‌های جهان را بنگری بدون اینکه دو قطره روغن داخل قاشق(کنایه از عمر) را فراموش کنی»
        در پناه حق خندانک خندانک
        لیلا باباخانی (سما الغزل )
        يکشنبه ۹ خرداد ۱۳۹۵ ۱۹:۳۹
        سلام و درود استاد گرامی بسیار زیبا وخواندنی خندانک
        امیرحسین مقدم
        دوشنبه ۱۰ خرداد ۱۳۹۵ ۰۰:۰۶
        سپاسگزار مهر مانای یکان یکان شما بزرگوارانم
        برقرار و برمدار باشید
        خندانک خندانک خندانک
        باقر رمزی ( باصر )
        سه شنبه ۱۱ خرداد ۱۳۹۵ ۰۶:۳۸
        سلام و درود بزرگوار طعم خوش سروده تان را فراموش نخواهم کرد
        مرحبا خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک
        شعر حقیر با عنوان (مفتی و زاهد) هم نیاز به نقد دارد لطفا گوشه چشمی داشته باشید
        تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.


        ارسال پیام خصوصی

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        کاربران اشتراک دار

        محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        6