نگاه کن به این روزهای بی کسیم
به موهای سفید درهم وزوزیم
اگر این زیرپوش همرنگ زرد است
دلیلش را بدان این دست تنگ است
اگر حرفم نمی ارزد پشیزی
اگر دیگر ندارم من عزیزی
دلیلش را همه دانند پول است
درون این دلم جنگ است و خون است
دلم از دست این رندان شکسته
درون سینه ام غم پینه بسته
از این ظاهر نگاران دوکردار
از این بدتر نباشد خُلق و رفتار
اگر دارا شوی گویند آقاست
قدم هایت همه وصف تمناست
دهانت گر که بوی خوک هم داد
همه به به کنان ای داد و بی داد
تو احمق باشی و پولت فراوان
تو را بالا برند همچون امامان
خلافی گر زتو سر زد کسی نیست
تو مجنونی و این دنیا لیلیست
برو حالی بکن امشب که فردا
جدایت میکنند مردم زغم ها
تو روکن پولو بین آن رو سکه
دوبی شبها روی صبح سوی مکه
خلاصه هم اگر نقصی روا بود
لبی ترکن گره وا می شود زود
تو زرزر کن همه گویند زیباست
کلامش چون عسل خوشرنگ و ماناست
لباست گر بُوَد پاره و کاری
بگویند این مد روز است آری
خلاصه هر چه کردی بهترین است
کمالت همره دیوار چین است
چوچشمت بد نبیند روی سکه
اگر برگشت بینی چکه چکه
که این مردم یخت را آب کردند
تو را از خود گهی بی تاب کردند
اگر خالی شوی تو از زر و سیم
چو من دردی شوی، سرطان بدخیم
لباست کهنه شد گویند گدا است
سرش برتن نیارزد بی نوا است
چو حرف حق بگویی و درستی
بگویند لال شو بس کن درشتی
کلامت فلسفی و منطقی نیست
بگو این ابلحیت از پی چیست
تو پاک و بی ریا باشی چو الماس
نمی ارزی برای کس دو کرباس
تمسخر می کنند گوش و دماغت
کسی اینجا نمی خواهد کلامت
تلاشت یک طرف یک سوست سیری
درون چشم فرزندت اسیری
زنت از بس برایت نطق کرده
درون سینه ات غم بغض کرده
تو مردی آخر ای مرد سیه روز
نمی باشد کسی همسو و دلسوز
تو سیلی می زنی بر صورت خویش
چو دست پس بگیرند و شوی کیش
تو از اول همیشه مات بودی
تو ماتی و منم ماتم از این کیش