برایت نامه ی عاشقانه می نویسم :
اندازه ی رودخانه ای بزرگ
که بوسه های کوه را
به دریا می رساند
دوستت دارم !
نه ...نشد ...طولانی ست
حوصله ات سر می رود !
اندازه ی رودخانه ای بزرگ
دوستت دارم !
نه ....
می دانم شعرهای بلند ، دوست نداری! ...
اصلا شعر را بی خیال :
دوستت دارم !
حالا اینقدر بخوان
تا باورت شود !
( ۱ )
#####
با تسبیح مادر بزرگ استخاره می کنم :
هنوز هم دوستم داری
دیگر دوستم نداری
هنوز هم دوستم داری
دیگر دوستم نداری
.
.
.
هنوز هم دوستم داری
دیگر دوستم ...
وای بر من ....
اگر یکی از دانه های تسبیح
نشکسته بود
هنوز هم مرا دوست داشتی !
( ۲ )
#####
و لاالض...ضالللین ....
نه نشد
ولاالضااالللین
باز هم نشد ....
مادر بزرگ
بهشت آرزوهایش را
بر باد رفته می دید ...
«ض»
این حرف لعنتی
چقدر سخت
از مخرج ادا می شود !
( ۳ )
#####
انگشت اشاره ی عجیبی دارم!
دلتنگ می شود
شماره ی تو را می گیرد
شوخی اش می گیرد
زنگ خانه ی تو را می زند و فرار می کند
بیکار می شود
دفتر شعرهای ترا ورق می زند ...
دیشب
افسردگی گرفت
ماشه را به سمت دهانم چکاند !
حالا یکی بیاید
مرا از کف این اتاق جمع کند !
( ۴ )
#####
پنجره ها را می بندم
درب اتاق ها را می بندم
تا هوایِ تو
به سراغم نیاید ...
دوباره می آیی !
فراموش کرده ام
دریچه ی کولر را ببندم !
دوباره پیراهن ات را
روی بند رخت پشت بام
پهن کرده ای!
( ۵ )
#####
نازنین !
کمی زودتر بیا
هر روز که می گذرد
شب ها برایم طولانی تر می شود !
هر روز که می گذرد
دلم برایت تنگ تر می شود
هر روز که می گذرد ...
صبر کن !
دیرتر بیا !
می خواهم باز هم بیشتر دوستت داشته باشم !
( ۶ )
#####
از وقتی پدر بزرگ با چلچله ها رفت
لب های مادر بزرگ
هر سال عمیق تر شخم می خورَد
پیرمرد
بوسه هایش معجزه بود !
( ۷ )
#####
کنار این جاده ی بی انتها
ماههاست در انتظارت ایستاده ام !
امروز بزغاله ی همسایه
گرداگرد من می چرخید
نمی دانم به نیت دلداری آمده بود
یا خوردن علفِ زیر پاهایم !
( ۸ )
#####
به ییلاق که می روی
حواست را جمع کن!
کوه ها اگر عاشقت شوند
تعادل شان را از دست می دهند
و جاده ی شمال را می بندند !
آنوقت تو می مانی آن طرف
من می مانم این طرف !
مواظب باش روسری ات را
باد نبَرَد !
( ۹ )
#####
نمی دانم چرا آب این دریاچه
هر روز کمتر و کمتر می شود
پاهایت را در آب نزن بانو
ماهی ها اگر تشنه ات شوند
تمام آب را خواهند خورد !
( ۱۰ )
#####
در آبادی ما
« ستاره »
نام زنی ست پا به ماه
که برای لقمه ای نان
زیر خورشید
در مزرعه ی برنج
تبخیر می شود !
( ۱۱ )
#####
چه سرگرمی کودکانه ای بود
بازی رعد و برق !
آسمان برق می زد
چشم هایت را می بستی
ترا می بوسیدم
باید قبل از شنیدن رعد
بوسه را تمام می کردم !
یکبار
آسمان برق زد
بوسیدمت
رعد آمد
اما لبهایم
رهایت نکردند
بر سرم فریاد کشیدی :
سوختی ....سوختی !
سال هاست
فرزندان تو
بزرگ شده اند
و من
هنوز سوخته ی همان رعد و برق ام !
(۱۲ )
#####
حتما که نباید
چتر باشد
باران باشد
نسیم باشد
گره روسری شُل باشد
تا عاشق شوی
گاه
بی باران
بی چتر
بی نسیم
عاشق می شوی !
فقط با یک واژه :
س... س... س... سلام !
(۱۳)
#####
پنج هفته است
که هر چهارشنبه
برایم یک نامه می فرستد
تنها با یک حرف :
هفته ی اول : د
هفته ی دوم : و
هفته ی سوم : س
هفته ی چهارم : ت
هفته ی پنجم : ت
فردا چهارشنبه است
نگرانم
نامه ی فردا
ن باشد !
(۱۴ )
#####
مسعود احمدی
خرداد ۹۵ تهران
سپاسگزارم از آنها که با حوصله خواندند ....و خوشحال خواهم شد اگر بفرمایید کدام کوتاهها را بیشتر پسندیدید...