رفتی و قافیه ی دل تنگ است
لحظه ها بی تو چه بی آهنگ است
کاش با خاک هم آغوش نبودی هرگز
قلب روزگار من از سنگ است
*******************
قافیه ی صدایت
دیگر طلوع نمی کند
از شعر سکوتم
صبح تو به خیر است
من با این واژه های یتیم چه کنم؟
************************
سپید من،
سیاهی نبودنت را خوب میفهمد
صبح روشن من!
کاش امروز هم پلک میگشودی
با گریه صدایت کردم اما دیگر نبودی
****************************
ای پدر، روح ترانه شب به خیر
ای سه حرف عاشقانه شب به خیر
بی تو دیگر زندگی، فصل غم است
اشک و حسرت زد جوانه شب به خیر
**************************
هق هق میزند
اشک میرقصد
بی تو
من بینوا
با نوای حسرت می خوانم پدر
********************
قلب لحظه هایم درد میکند
شانه هایش کجاست
مسکن بیقراریهایم ؟
مه ناز نصیرپور
پ.ن : بابام رفت تا یتیمی رو با تمام واژه های وجودم حس کنم
لطفا براش دعا کنین و فاتحه بخونین
به اندازه ی اشک تمام آدمهای دنیا دلم گرفته ...