چقدر چرخهٔ این روزگار جالب بود
گذارِ شاهِ ملخ ها به باغ توت افتاد
درخت کوچک مارا درید و ویران کرد
و بعدِ حادثه در دام عنکبوت افتاد
کتاب خاطره ها را ورق زدم تنها
و ماجرا به همان ایستگاه برمی گشت
به ایستگاه قطاری که مرد تنهایی
دوباره از سفری اشتباه برمی گشت
رسید با چمدانی که از جنون پر بود
نشست گوشهٔ دیوار و غرق نفرت شد
که زخم خورده از این عشق٬از تو٬از دنیا
و باز قصهٔ او درس تلخ عبرت شد
من و تو همسفران همین ترن بودیم
کنار شیشه نشستی و بیقرار شدی
کسی برای تو دستی تکاند و بعد مرا
پیاده کردی و با دیگری سوار شدی
چه ساده از من واز عشق رد شدی اما
تو غافلی که جهان انتقام میگیرد
و سرنوشت توحالا شبیه زالوییست
که بعد خوردن یک وعده شام می میرد
و یک نفر که تو را سمت ابتذال کشاند
شبیه فضلهٔ موشی که جان سیلو را
کسی که از تو دغل تر ٬کسی که می دانست
چگونه میشود اما مکید زالو را
چه بیخیال گذشتی ولی نفهمیدی
جنون عشق تو را بی اراده خواهد کرد
همان کسی که مرا بی نصیب کرده تورا
یک ایستگاه جلوتر پیاده خواهد کرد
#منصور_یال_وردی
درود برادربزرگوارم
بسیارزیبا بود