دوشنبه ۵ آذر
یکی در این حوالی بود... شعری از وحیده پوربافرانی
از دفتر عَشَقه نوع شعر نیمائی
ارسال شده در تاریخ يکشنبه ۱۹ ارديبهشت ۱۳۹۵ ۱۸:۴۲ شماره ثبت ۴۶۸۶۳
بازدید : ۶۴۴ | نظرات : ۲۴
|
دفاتر شعر وحیده پوربافرانی
آخرین اشعار ناب وحیده پوربافرانی
|
یکی بود و یکی شکلِ نبودن بود
به جز پروردگارِ مهربانی، زیرِ سقفِ گنبدِ نیلی
نبود آنکس که باید طرحی از انگیزه بر بومِ رکودِ جانِ من می ریخت
نبود آنکس که دستانش
....................................کنارِ سبزهایِ رو به زردی
..........................................................................سُرخِ گرمِ عشق می افزود
سحرگاهِ شبی درگیرِ بوران، عابری مهمانِ متروکِ نهانم شد
هوای سینه اش از یأس و از تشویش غوغا بود
سلامش عطرِ ماندن داشت
همه اِدراکش اما سمتِ فردا بود
خیالش خوابِ فتحِ قلّه هایِ قاف را می دید
دلم از واژه هایِ دردناکش بغض ها می چید
نشاطِ چهره اش آیینه را سمتِ صفا می برد و جانم را
..............................................................................به تصویرِ شفابخشِ تبسّم آشتی می داد
کنارِ این همه لطف و خلوص اما
تحجّر در وجودش صخره ای سرسخت، رو در رویِ دریایِ حضورم بود
مرا با این همه، از رنج های کهنه خالی کرد
مرا یک شب به زهرِ بوسه ای با دردِ خود آلود
زمانِ همزبانی
........................مردمک های درشت و شبنیمش
........................................................................در تلاقی با لبانم ماهیانی تشنه را می ماند
به ضرب آهنگِ آوازِ دل انگیزش
.............................................برایم از "خراشی روی احساسِ مسافر" بندها می خواند
صدایی پشتِ پرچینِ هراس و آرزو می گفت، آغوشش
شکوهِ هرمِ مُرداد است، در این سالِ یخ اندود
پُر از قحطی ضمیرش بود و از دریا مرا پُر کرد
طراوت از تنم جوشید
...............................تا از چشمهایش
........................................................عشق شُرشُر کرد
دلم در سینه می لرزید، آن شبهایِ کوتاهی که بی پروا
ستبرِ سینه اش را بسترم می کرد
من از جنس خودش بودم
.....................................ولی در گُرگُرِ آغوشش او، خاکسترم می کرد
من از نسلِ اطاعت بودم و تسلیم
میانِ پرسه هایش در کِنِشتِ تن
مرا گرمِ پرستش کرد آن معبود
غروبی مرده و خونین
کنارِ هرزگی ها، تیره ابری آسمانِ عشقمان را بی جهت آزُرد
همه دلواپسی ها، بر سرِ امّید فردامان فروغلطید
فروغِ دل سپردن در پناهِ سینه هامان مُرد
من از مُردادِ خود گُم در یخِ اسفندش اما او
به سمتِ زمهریرِ قهر راهی شد
به آنی از میانِ دستهایِ خواهشم سُر خورد
رها کرد این منِ وابسته را در بی کسی، مطرود
از آن دم سالها رفتَه است
و من محصورِ یک دلتنگیِ بی مرز و انبوهم
در این هنگامه ی حیرت
دمادم، قُمریِ درمانده ام پُرسوز می خواند:
یکی در این حوالی بود
که از بس دیر آمد
..........................رفت خیلی زود
اسفند 1394
|
|
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.
درود بانو
بسیارزیبا بود