سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

چهارشنبه 16 آبان 1403
    5 جمادى الأولى 1446
    • ولادت حضرت زينب سلام‌الله عليها، 5 هـ ق، روز پرستار و بهورز
    Wednesday 6 Nov 2024
      مقام معظم رهبری سید علی خامنه ای و انقلاب مردمی و جمهوری اسلامی ایران خط قرمز ماست. اری اینجا سایت ادبی شعرناب است مقدمتان گلباران..

      چهارشنبه ۱۶ آبان

      نشانی از او

      شعری از

      عبدالحسین آزادمنش(ع آزاد)

      از دفتر آغاز ناب نوع شعر نیمائی

      ارسال شده در تاریخ پنجشنبه ۹ ارديبهشت ۱۳۹۵ ۱۰:۴۰ شماره ثبت ۴۶۶۷۴
        بازدید : ۵۳۲   |    نظرات : ۲۲

      رنگ شــعــر
      رنگ زمینه
      دفاتر شعر عبدالحسین آزادمنش(ع آزاد)
      آخرین اشعار ناب عبدالحسین آزادمنش(ع آزاد)

      نشانی از او 
      در دفتر خاطرات نشانی از او  نیست
      روی طاقچه قاب عکسی از او نیست
      یادش در خزان باغ برباد می رفت
      در ذهن برگ یادگاری از او نیست
      ارادت چو خطی بر آب بود
      در نهانخانه دل ردی از او نیست
      پرسه ای زدم در آفتاب
      سایه ای هم از او نیست
      در شگفتم از دردآشنای غریب
      و  جمعی که جویای او  نیست
       
      5 بهمن 94–پاوه – آزادمنش(ع – آزاد)
      ۱
      اشتراک گذاری این شعر

      نقدها و نظرات
      احمدی زاده(ملحق)
      شنبه ۱۱ ارديبهشت ۱۳۹۵ ۲۳:۲۷
      روان و زیبا و تاثیز گذار سرودید استاد ارجمندم دست گلتان درد نکند خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک
      آلاله سرخ(سیده لاله رحیم زاده)
      شنبه ۱۱ ارديبهشت ۱۳۹۵ ۰۳:۲۹
      در ذهن برگ یادگاری از او نیست.............درود خندانک
      جمیله عجم(بانوی واژه ها)
      شنبه ۱۱ ارديبهشت ۱۳۹۵ ۰۷:۰۳
      خندانک خندانک خندانک
      خندانک خندانک خندانک خندانک
      درود استادبزرگوارم
      بسیارزیبا بود خندانک خندانک خندانک
      خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک
      خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک
      عباسعلی استکی(چشمه)
      شنبه ۱۱ ارديبهشت ۱۳۹۵ ۱۸:۵۴
      درود گرامی
      دلنوشته زیبایی است خندانک
      مجتبی شفیعی (شاهرخ)
      شنبه ۱۱ ارديبهشت ۱۳۹۵ ۰۵:۰۷
      سلام و درود خندانک خندانک
      ولی الله شیخی مهرآبادی(دیوانه)
      شنبه ۱۱ ارديبهشت ۱۳۹۵ ۰۸:۲۵
      جناب اقای آزادمنشِ عزیز، سلام علیکم.
      ..............................................................
      زیبانوشته اید بزرگوار.....ولی،نمی تواند نیمایی باشد.
      ُسروده ی نیمایی همانندِ (کلاسیک) ، وزن دارد ،قافیه دارد ومی تواند هم ،ردیف داشته باشد.......فقط، اندازه ی مصارع به تناسب، کوتاه وبلند می شوند....
      (نیست ) درسروده ی جنابعالی قافیه( نیست)، وردیف هم(نیست)...چون قافیه هایتان متغّیرند......(ببخشید بردیوانه).
      شادباشید انشاءا.............. خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک
      جواد مهدی پور
      شنبه ۱۱ ارديبهشت ۱۳۹۵ ۰۹:۳۳
      سلام جناب آزادمنش گرامی خندانک

      زیبا سرودید

      درود بر شما
      خندانک خندانک خندانک
      علیرضا کاشی پور محمدی
      شنبه ۱۱ ارديبهشت ۱۳۹۵ ۱۵:۳۹
      خندانک خندانک خندانک
      درودتان باد
      سيده فاطمه سيدپور (سپيده)
      شنبه ۱۱ ارديبهشت ۱۳۹۵ ۱۵:۵۱
      سلام بزرگوار
      بسيار عالي
      صفیه پاپی
      شنبه ۱۱ ارديبهشت ۱۳۹۵ ۱۶:۳۵
      .................. خندانک خندانک خندانک .........................
      بسیااار زیبااااا... خندانک خندانک خندانک
      دستمریزااااد بزرگوار خندانک خندانک خندانک
      .................. خندانک خندانک خندانک ....................................
      تقدیم به اهالی خوب شعرناب:

      داستان جالب (نشان شخصیت)
      مردی نابینا زیر درختی نشسته بود!
      پادشاهی نزد او آمد، ادای احترام کرد و گفت:قربان، از چه راهی میتوان به پایتخت رفت؟»
      پس از او نخست وزیر همین پادشاه نزد مرد نابینا آمد و بدون ادای احترام گفت:آقا، راهی که به پایتخت می رود کدام است؟‌
      سپس مردی عادی نزد نابینا آمد، ضربه ای به سر او زد و پرسید:‌‌ راهی که به پایتخت می رود کدامست؟
      هنگامی که همه آنها مرد نابینا را ترک کردند، او شروع به خندیدن کرد.
      مرد دیگری که کنار نابینا نشسته بود، از او پرسید:‌برای چه می خندی؟
      نابینا پاسخ داد:اولین مردی که از من سووال کرد، پادشاه بود.
      مرد دوم نخست وزیر او بود و مرد سوم فقط یک نگهبان ساده بود.
      مرد با تعجب از نابینا پرسید:چگونه متوجه شدی؟ مگر تو نابینا نیستی؟
      نابینا پاسخ داد: «‌رفتار آنها … پادشاه از بزرگی خود اطمینان داشت و به همین دلیل ادای احترام کرد… ولی نگهبان به قدری از حقارت خود رنج می برد که حتی مرا کتک زد. او باید با سختی و مشکلات فراوان زندگی کرده باشد!»
      تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.


      ارسال پیام خصوصی

      نقد و آموزش

      نظرات

      مشاعره

      کاربران اشتراک دار

      محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
      کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
      استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
      2