کنون که کام مسیحا به انفسش گیر است
دکان حضرت موسی حراج تزویر ست
کنون که حضرت یوسف خمار و معتاد است
به جرم فسق، زلیخا به حبس تعزیر است
نسیم باد صبا زد عجوزه می لرزد
زمان شیره ی شیرین شیره ای دیر است
عجیب شهوت نا مرد نشانه مردیست
عجب به خانه لیلا هوس نفس گیر است
دوباره مردک مجنون که دورشهر چرخید
برای قرص بزرگی، پماد تاخیر است
میان عاشق و معشوق پول دلال است
وگرنه ساعت هرزی هر دوتا دیراست
کنون که عشق گران و چقدر ارزان است
وجود دختری تنها که مادرش پیر است
برای دخترکانی که تازه در رفتند
بهار فصل ازالت و غسل تطهیر است
کنون که آدم بی عرضه دست و دل باز است
و دست و پای حسابی همیشه درگیر است
چرا که عرضه به ارز و ربا سماواتیست
لگام ارض و سما را به ارز، تدبیر است
زمام دست طلا و سلام بر یشم است
بلا به کام فقیران و غصه واگیر است
بنام سکه ی زرگر که لیلی مجنون شد
به جان مرد فقیر هم فراق تقدیر است
از افتضاح پر از اختلال این دوران
بدان که کار زمانه چه شیر در شیر است