شعر رها گشته
اگر توالیِ شعرت ز نیمه ، رها گشته
یا درختِ پُر میوه ات ، ز ریشه سوا گشته
بی شک ، حوالیِ دلت ، غریبه خیمه زده
کمینی بجوی که پنهان ، ز تیرِ بلا گشته
عیب از قلم نیست ، جوهرِ نگاهت کم رنگ است
دفتری بجوی که کاتِبَش قاریِ حَرا گشته
اگر شاه بیتِ اشعارت ،بی قالب و محتو ی ست
نغمه خوان بجو ، که دِلش گنبدِ طلا گشته
گر گُذر کردی ، به پس کوچه های نخ نما
به یتیمی بِرَس که نحیف و بی قبا گشته
جوانی که ، قهوه خانه ی محل سرایش است
زُورخانه جایِ آن بزن که دا مِ هوی گشته
پایِ ساقه های گندمی که تشنه ی نَم است
بِرکه ای بزن ، کنارِ زمینِ رها گشته
آن لحظه استاد ، پای شعرت نقش گُل خواهد زد
آن دم ، قلمت روان و جوهرت با صفا گشته
لیک چون نداری تو ، نه قلم و نه جوهری
در گلستانِ سعدی ات ، شعرها یت فنا گشته
خوب ، نا امید مَشو ، هنوز بهاریست هوای دل
اگر گویم شعرت به بیماری مبتلا گشته
نظرِ عجولِ من ، از حقیقت دیروز است
آفتابِ امروز گفت ، نوایِ شعرت دوا گشته
—---------—
محمودرضا رافعی
فروردین 94
درود استادبزرگوارم
بسیارزیبا وحکیمانه وتاثیرگذاربود