سر عشق
عاشقی بسیار گوید این سخن
خوش به آن دل عشق را گردد وطن
عشق درد ل چون رود غوغا کند
غیر خود هر چیز را رسوا کند
در سحر گیرد سراغ یار را
میکند هر شب سحر این کار را
میبرد از چشم خوابت در سحر
آتشی در دل فروزد پر شرر
عشق را خواهی نه یک چیز دگر
میبری بسیار سودی در سحر
عشق بازی در سحر دارد صفا
دل زغیر عشق میگردد جدا
میدهد معشوق رویش را نشان
هم صفا بخشد به عشقش بی گمان
میکند بیرون زچشمت اشک شوق
میدهد دل را چنان پرواز ذوق
ذوق پروازت دهد از این قفس
پاک گرداند ، دلت از خار خس
پاک گرداند دلت از آلودگی
زنده میسازد دلت از مردگی
کینه را از سینه بیرون میکند
هرچه داری آرزو ؛ آن میکند
میدهد دل را به آرایش چنان
شوق پروازت دهد تا بیکران
میکند بالنده الطاف خدا
همچنان از معصیّت اورا جدا
میدهد بر دل چنان نوری زحق
وصف آن هر گز نکنجد در ورق
یار را پیش رخت پیدا کند
این دلت را هم بسی شیدا کند
خاک با روح خدا چون گِل شده
در و.جودت هر دو را شامل شده
عشق سوقت میدهد در بعد روح
از بلا محفوظ گردی همچو نوح
هر دلی از عشق خالی کم زخاک
زود سازد صاحب دل را هلاک
عشق را (گمنام) هم نشناخته
یک عمارت در دلش خوش ساخته
شنبه بیست یکم فروردین نود پنج.
سروده بسیار زیبا
در وصف حضرت عشق