همه افراد ،شاکی ز انتخابم
نموده حمله ها بر این حجابم
به جز بابا که از شادی بخندید
حجاب و چادر من را پسندید
گرفت و بوسه ای زد چادرم را
ببُرد از این دل من هر چه غم را
به من گفتا مبارک ها ، به شادی
چه زیبا تو قدم در ره نهادی
بگفتا که حجابت چون جهاد است
مشو غمگین چو سیل انتقاد است
مریز اشک و قوی در راه خود باش
تو شاد از این دل آگاه خود باش
چگونه ترک آرایش نمودم
به ترکش از خدا خواهش نمودم
به حد یک مغازه لاک ِ من بود
چو پوشش بر دل غمناک من بود
چگونه من رها ، از لاک گشتم
ز زشتی های آن من پاک گشتم
نظر کردم به دخت آن رسالت(ص)
ز رفتارم کشیدم بس خجالت
بخواندم من ز حضرت داستانی
ز الگوی زنان ، با مهربانی
طلب بنموده از زهرا (س)فقیری
لباسش داد و کردش دستگیری
به وقت ازدواج و در عروسی
به لبخند رضایت ، نی عبوسی
نبودم راضی از دوریِ این ها
از این و آن شنیدم آفرین ها
نمایشگاه مد ، کفش و لباسم
زمانی را که بود این ها کلاسم
به انواع زیاد لاک رنگین
چو زنجیری به پایم گشته سنگین
خجالت زین همه بی حد کشیدم
به آن رفتار خط رد کشیدم
تمامی جمع کردم من به گونی
بشد نفسم به حال سرنگونی
اگر چه عاشق این لاک بودم
کنون در ترک آن بی باک بودم
که آرایش به نامحرم خطا بود
چه کس گفته که مرضی ِخدا بود
تهاجم از مخالف ها بپا شد
ز هر کس نکته ای بهرم ادا شد
یکی می گفت قبلاً خوب بودی
به نزد دیگران محبوب بودی
چه کردی آن همه زیبایی ات را
غمین کردی عمو و دایی ات را
یکی می گفت سِنَّت رفته بالا
بیا و کن قبول این نکته ها را
تو هستی دکتر ، این چادر رها کن
خودت را با کلاس و پر بها کن
اذیت ها اگر گشتم از ایشان
ولی هرگز نمی گشتم پریشان
گروهی گرچه شاکی گشته از من
بشو راضی خدا ، اینک تو از من