ادامه ..............
نمی شد تا رها گردم ز ایشان
ولیکن گشتم از آنها پریشان
نمی شد تا رها زآنان بگردم
پیاده سازم خود باز گردم
به دور میز بنشستیم با هم
غذاهایی برامان شد فراهم
به قهقه ها یی از این دوستانم
بشد مخرو به ای آن بوستانم
که آرامش از آنجا صلب کردند
پسرهایی که بودند جلب کردند
شدند نزدیک ماها آن پسرها
بشد نزدیک گویا درد سرها
دگر آنجا نشستن ننگ و عار است
سخن گفتن ز آزادی شعار است
رها شان کردم و گشتم روانه
از آن اوضاع بد من سوی خانه
به خود گفتم خدایا من که هستم ؟
به اشک و ناله بغضم را شکستم
شروع کردم به هق هق گریه کردن
به جانی که شهیدان هدیه کردند
به آنها که پدر می گفت از آنها
شهیدان وطن رعنا جوانها
که رفتند ازپی حفظ نوامیس
شدن خائن به این خونها روا نیست
بگفتم ای شهیدان مانده ام من
میان دوستان در مانده ام من
یکی دارد حجاب و دل نه پاک است
یکی هم در گنهکاری هلاک است
میان این دو آخر من چه سازم
کمک کن ای خدای چاره سازم
نمی دانم که آیا املم من؟؟؟
ندارم تربیت را و خلم من
نمیدانم که حق با دوستان است ؟
حقیقت با که یا رب این زمان است
..........ادامه دارد