رفتن تا قم سخت است

ای جانم استاد گلم حضرت دوست استاد مقدم بزرگوار دست مریزاد دارید سرورم ایام نوروز به کامتان شیرین باد

بهارتان فرخنده واین طنازی وشیرینی کلامتان ماندنی استاد

درود استاد
زیبا ودلنشین بود

درود بزرگوار
غزلی ناب و زیباست
سال خوبی داشته باشید

درود بر شما
سال خوشی رو براتون آرزومندم

درود بر شما

بسیار زیبا و مبتکرانه ، احسنت و :

نوروزتان مبارک و خجسته باد ...

درود بر شما
بسیار عالی و دلچسب

سالی پر از اتفاقات خوب براتون آرزو میکنم

سلام ودرود

عاشقی کردن با بچه مردم سخت است
.....یاد استادم اقای صادقی افتادم
چند وقتی است جایشان خالی ست
سلام
مثل همیشه زیبا

درود
با تو خدا
باید کنم آشتی
دستان من را تونگه داشتی
آندم غریبی با تو میکردم
یاری خودت کردی که برگردم

باسلام
زیباست مثل همیشه

عاشقانه- دلسوزانه-خیال انگیز - زیبا- ژرف- حق یارت باد- می توانم مصداق شعرت را سوال کنم

با سلام استاد مقدم عالی سروده اید موفق باشید

هیچ فنی درعالم بالاترازدلبری نیست،
آن کسانی که دل ها رابرده اند بزرگترین خدمت راکرده اند.
و هنر شما از این دسته

درووود

دم وساعت به غزل از طرف یار گران
بگذشتن کسب لذت ننمودن سخت است

سلام و عرض ادب


بسیار عالی
نوشتن نظر در محظر اساتید سخت است

کمتر از آنم که نظر بدهم فقط میگویک حظ بردم با ط دسته دار
عالی بود استاد

.................... ....................

از پر کاه نپرسید کسی تا به چه حد
قهر وآوارگی خوشه گندم سخت است


درودهاااا استاد بزرگوارم
مثل همیشه زیبااااا بود

الهی! در عطای عیدانه به کرم خود بنگر نه طاعت من،
که آنچه تو را شاید از هیچکس برنیاید.
نوروزتان خجسته باد
................. .........................
هدیه به اهالی خوب شعرناب:

زن جوانی بسته‌ای کلوچه و کتابی خرید و روی نیمکتی در قسمت ویژه فرودگاه نشست که استراحت و مطالعه کند تا نوبت پروازش برسد .
در کنار او مردی نیز نشسته بود که مشغول خواندن مجله بود.
وقتی او اولین کلوچه‌اش را برداشت، مرد نیز یک کلوچه برداشت.
در این هنگام احساس خشمی به زن دست داد، اما هیچ نگفت فقط با خود فکر کرد: عجب رویی داره!
هر بار که او کلوچه‌ای برداشت مرد نیز کلوچه ای برمیداشت. این عمل او را عصبانی تر می کرد، اما از خود واکنشی نشان نداد.
وقتی که فقط یک کلوچه باقی مانده بود، با خود فکر کرد: “حالا این مردک چه خواهد کرد؟”
مرد آخرین کلوچه را نصف کرد و نصف آن را برای او گذاشت!…
زن دیگر نتوانست تحمل کند، کیف و کتابش را برداشت و با عصبانیت به سمت سالن رفت.
وقتی که در صندلی هواپیما قرار گرفت، در کیفش را باز کرد تا عینکش را بردارد، که در نهایت تعجب دید بسته کلوچه‌اش، دست نخورده مانده .
تازه یادش آمد که اصلا بسته کلوچه‌اش را از کیفش درنیاورده بود!

درود برشما ممنونم

جناب عباسی مقدم
درود بر شما زیبا سروده اید.
بهاران خجسته باد