جمعه ۵ بهمن
دم عیدی شعری از احسان اسکندری
از دفتر شعرناب نوع شعر غزل
ارسال شده در تاریخ پنجشنبه ۲۷ اسفند ۱۳۹۴ ۲۳:۲۶ شماره ثبت ۴۵۶۹۴
بازدید : ۴۸۶ | نظرات : ۱۳
|
آخرین اشعار ناب احسان اسکندری
|
بنام خدا
*دم عیدی...*
کمی قبل تر:
دم عیدی... پدر رسید از راه، زخمی از خرج های سالانه
شده امسال مثل هر نوروز، پدرک دلشکسته، ویرانه
کنج خانه شبیه زندان بود، بی رمق، بی چراغ، بی لبخند
خانه مثل همیشه اش، اما... پدر و مادر و ... فقط خانه!
دخترک با تمام احساسش، به پدر با صدای مشتاقش:
«فرش های جدید همسایه؛ کفش های جدید فرزانه»
سرفه ی مادرش پرید وسط، سرفه های همیشگی، آن شب...
دختر اما ادامه می داد و : « گل سر های عید پروانه»...
کمی بعد:
در خیابان آنوری آن شب، یک نفر شیشه های ماشین را...
« دشت اصلن نکرده ام آقا»؛ : « برو گم شو گدای دیوانه...»
زیر چرخ جوان سرمستی، دم عیدی خلاص شد از درد...
زیر باران سکه ها آن شب، قصد قربت... وفور شکرانه...
#احسان_اسکندری
عیدتان #مبارک؟!
.
چه جای عشرت است وقتی مرد های همسایه آنقدر دیر به خانه می روند تا کودکان خوابیده باشند، تا نان از دستان خالی پدر طلب نکنند؟!!!!
هزاردستان- علی حاتمی
|
|
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.