عشق
فریاد بلندی است
که ناشیانه
درحنجره ام کپک زد!!
درست
درهمان ابتدای راه
باشد قبول
دخترهاداد نمی زنند!!
اما چه کنم بااین
دخترک عاشق پیشه ی خیالم
که این سکوت مداوم
اورا به مرزجنون کشانده ؟!!
وسیاست هم اصلن ندارد
خداکند لا اقل مادربو نبرد
که امروزهم مثل کودکی ها
همدم باغچه شده
ودارد با کفش دوزکها
پچ پچ می کند!!
وگرنه دوباره دادخواهدزد
آهای مردم
این دخترمدام باخودش حرف می زند!!
آه ......چقدر اورابپیچانم
بالبخندی کمرنگ برگوشه ی لبانم
وچند کلمه طنازانه
سخت است سخت !!
عمری بادردی دست وپنجه نرم کنی
که هرلحظه قدکشد
بزرگ شود
امانتوانی به هیچ کس بگویی
وآنقدر کش بیاورد وعاصی ات کند
که حوصله نداشته باشی
بگردی دنبال چاهی !!
ناگزیر
بنشینی گوشه ای و
با درختان وگلها ی بی زبان
دلتنگی ات راقسمت کنی!
آن قدر که حتی گاهی مادرت هم
به عقلت شک کند!!
**************
بهارروزهاست
از اینجا رفته
اما من بازهم
می شنوم
صدای پچ پچ سبزه ها را
که زیرباران ذوق می کنند!!
انگارهنوزهم عاشقم
عاشق تو
که این گونه محکم
ریشه کرده ای
درباغ باورم!!
که به روشنایی اینده ی اندیشه هایتان ایمان دارم
دیوانه ای (به حرفم) خندید قلم در دستش دادم.بداهه
حضرت استادم بانوی واژها ی ناب استاد جمیله ی عجم عزیز عشق می کنم سر کلاس درستان می نشینم نقطه سر خط همین.