پنجشنبه ۲۹ آذر
|
دفاتر شعر آرمین محمدی (آرمین تخس
آخرین اشعار ناب آرمین محمدی (آرمین تخس
|
به سه رسید دوران دبیرستان
اخر سال شد منم شادو خندان
با یک کوله پر از صفرو تجدید
حاصل درسم هرکه دید خندید
به شهریور شدم آقایه نظمی
با آن عینک ته استکانیه غمگین
همان دبیره کچله بد اخلاق
بالاسر ما بود همیشه با چماق
نداد نمره به شاهکارم آن الاغ
ایشالا چپ کنه در کوچه باغ
با تک ماده گرفتم بنده دیپلم
دهن کجی به دوستان و توهم
به دانشگاه میروم اوله مهر ماه
با دختران همکلاسی و ایجان
مادر به قربانه پسرش میشد
پدر با افتخار از من میگفت
پدر گفتا سه گوسفندم حرامت
بفروش بزن به درس و کلامت
چو صبح بعد آمد شادو شنگول
منو در بست وانته مشت مندول
به سمت شهر شدیم راهی چه راهی
ندیده بودم در دهات به این زیبایی
رسیدیم به دره میدانه گوسفند
یکی امد پرسید این سه چند؟
بگفتم ارزان میفروشمش
بخواهی به لقا میبخشمش
به پانصد تومان فروختم به مشتی عباس
به بازار رفتم بهر خرید خرید کفشو لباس
به دانشگاه دو لتی برفتم
چو کارنامه را دیدن به من بخندن
زهی آب گشتم اینجانب ز خجالت
انقد خب خب نکن خب به جمالت
یکی گفتا بیا دانشگاه آزاد
میشوی دانشجو تو خیلی آسان
به راستی که این چنین بود
منه نخبه را از دولتی چه سود؟
بعد ثبت اسمم در دانشگاه
به سمت خانه ی عمو فتادم راه
عمویم مردی اشفته حال بود
اهل دود و دم کمی باحال بود
کنار منقلش شعر میسرود او
بادود تریاک شهری میفروخت او
روز اول شدم حاضر در کلاسم
موهایه ژل شده من با کلاسم
به به چه جیگرایی اند خدایی
خوشکلتر از دختر کت خداین
پسران یکی از دیگری شغالتر
گفت انگاری از پشت کوه امده انتر
شبیه مردمه تلوزیون بودند انها
منه بد بخت با این وضعم اینجام
کمی بعد امد استاده تاریخ
یک مرد خوش تیپ با ریش
سلامی کرد علیک کردم بنده
شروع کرد درس را لب خنده
ز استاد اجازه گرفتم بهر دشوری
استرس زیاد داشتم از مجبوری
تا درخواست خود مطرح نمودم
بقیه ز خنده زمین را گاز ستودند
یکی که خوشمزه بود خیلی
بگفتا پوشک ببند بیبی
منم اعصاب خود عصبانی نمودم
به صورتش چند مشت کوبیدم
کمی بعد در حراست گشتم ظاهر
اخراج کردن مرا پرونده باطل
|
نقدها و نظرات
|
سلام ، عالی فرموده اید و با تامل بسیار جناب ودودخواه | |
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.