یاد جانان جان ما افزون کند
جان ما از دوزخش بیرون کند
مینویسم این سخن با نام او
تا بهشت آید مرا از جام او
هست جنت آیتی از روی او
هست ساقی می فروش کوی او
هست جنت یار دیدن در حجاب
چشم ناپاکت کند جنت خراب
هست جنت خُلق او را یافتن
در پی پاکان شدن، جان باختن
ای که در دام بهشت افتاده ای
دل به مهر حور و غلمان داده ای
ای که چون مهران در این راه دراز
گه در آتش گه به جنت سرفراز
فاش گویم آتش من جز ولی
راز گویم جنت من دان علی
راه گویم من شما ای بخردان
هست مهر پادشه بر مومنان
گو خدا از پادشه راهی بده
ور ز مهر او خدا جامی بده
گو خدایا از محبت جام ها
درکشانم تا براید کام ها
گو خدا رحمی به حال ما بکن
قفل ذلت از دل ما وا بکن
گو خدا در دولت تابان تو
نی بمانده عمری از مهران تو
گر خدا خواهد بگویم مطلبی
ور که تو درکش کنی یابی تبی
هر که از روی بتان شد تافته
مهر سلطان را به دل او بافته
رو به سوی منزل جانان کند
فکر خود دور از رخ ماهان کند
گر بخواهد دولت جان ای عزیز
او همی گوید که خون خود بریز
در جهنم آید آن والا مقام
کافری در حد خود او دان تمام
چیست دوزخ، نفرتی با حرص ها
گه به بالینت بود ابلیس ها
هر کدامش آورد وسواس ها
تو چه میدانی ز آن خناس ها
صبر باشد چاره ی بیچارگان
انتظار حضرت صاحب زمان (ع)
یک سخن دیگر که من دارم نهان
گویمت تا نکته دان گردی عیان
در دو عالم عاشق و معشوق اوست
جان ما از عشق او این سان نکوست
عشوه های یار من اندر حجاب
میکند دل را برای خود کباب
من نگویم اوست لیلا بهر من
اوست عاشق بر کمالش همچو من
اوست آگه از برون و غیب ها
کی شوی معشوق او با عیب ها
مهران کیانی