سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

جمعه 6 مهر 1403
    24 ربيع الأول 1446
      Friday 27 Sep 2024
      • روز جهاني جهانگردي
      مقام معظم رهبری سید علی خامنه ای و انقلاب مردمی و جمهوری اسلامی ایران خط قرمز ماست. اری اینجا سایت ادبی شعرناب است مقدمتان گلباران..

      جمعه ۶ مهر

      پدر پسر آفتاب

      شعری از

      محمدعلی جعفریان(عاشق)

      از دفتر شعرناب نوع شعر غزل

      ارسال شده در تاریخ شنبه ۱۰ بهمن ۱۳۹۴ ۰۹:۲۵ شماره ثبت ۴۴۳۳۷
        بازدید : ۴۴۸   |    نظرات : ۳۳

      رنگ شــعــر
      رنگ زمینه
      دفاتر شعر محمدعلی جعفریان(عاشق)
      آخرین اشعار ناب محمدعلی جعفریان(عاشق)

                       پدر- پسر- آفتاب  
       
      به نظاره ي رخ چون مهش،    بنشسته در گذر آفتــاب
       
      نه مهي به مثل مه فلك،     نه قمر نه خور قــمرآفــتاب
       
      بنهاده برقع حرز جان،      كه ز چشـــــم شور مه فـلك
       
      به رخ مهش نرسد نظر،    كه گرفته به رخ سپر آفتاب
       
      چوشود به جلوه گري عيان،    ببرد دل همه دلــــبران
       
      نشود ز شرم رخ مهش،    به ســـــما عيان دگرآ فتاب
       
      چو دل سياه ستمـــگران،    شده منجمد همه ي  زمين
       
      كه شب ا ست و كس نشده خبر،كه برفته درسفرآ فتاب
       
      همه صف كشيده برابرش لب، خشك وخطبه ي محشرش
       
      به دل چو سنــــــــــــــگ منافقان، نكند دمي اثرآ فتاب
       
      چه بلاي تازه رســـــــــيده از قدر و قضا به ستارگان
       
      چه شده مگر كه به رهگذر بزند زغم به سرآ فــتاب؟
       
      ز شرار فتنه ي چرخ دون، زفراز زين شده سرنگون
       
      مه چارده شده غرق خون،   كه شكسته از كمر آفتاب
       
      وغزل غزل شده غرق غــم، كه شده به كلك قدر رقم
       
      وقـــــــمر كشيده قمر به بر،  بنگر پدر- پسر – آفتاب
       
         كرج- محمد علي جعفريان(عاشق) -23/4/1383
      ۱۰
      اشتراک گذاری این شعر

      نقدها و نظرات
      احمدی زاده(ملحق)
      يکشنبه ۱۱ بهمن ۱۳۹۴ ۰۸:۴۹
      استاد گرانقدرم جناب عاشق عزیز منتظر حضور ارزشمند شما در بخش های مختلف سایت اعم از گفتگوی ازاد ، مسابقات ، بداهه سرایی، و جلسات نقد و غیره .. می باشیم . ممنون میشویم مارا با نظرات خوب و زیبایتان همراهی نمائید خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک
      عباسعلی استکی(چشمه)
      يکشنبه ۱۱ بهمن ۱۳۹۴ ۰۹:۴۳
      درود بزرگوار
      بسیار زیبا و شورانگیز بود خندانک خندانک خندانک
      آلاله سرخ(سیده لاله رحیم زاده)
      يکشنبه ۱۱ بهمن ۱۳۹۴ ۱۰:۱۱
      خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک
      سما همدانی
      يکشنبه ۱۱ بهمن ۱۳۹۴ ۰۵:۱۰
      سلام
      بسیار زیبا استاد خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک
      امیر جلالی( ا م دی )
      يکشنبه ۱۱ بهمن ۱۳۹۴ ۰۵:۲۰
      جناب جعفریان استاد عزیز و شاعر گرامی ، مرثیه گونه ای ناب را خواندم که حقیقتا بسیار اثر گذار بود ...
      استفاده هوشمندانه و بسیار بجای شما از واژه های پسر...پدر ... آفتاب ، خیلی خیلی کلیدی و عالی بود... درود بر شما خندانک
      بهاءالدین داودپور تخلص بامداد
      يکشنبه ۱۱ بهمن ۱۳۹۴ ۰۶:۰۱
      درود برشما استادبه زیبایی سرودی پاینده باشی خندانک خندانک خندانک خندانک
      وحید کاظمی
      يکشنبه ۱۱ بهمن ۱۳۹۴ ۰۶:۰۶
      خندانک خندانک خندانک خندانک
      درود بر شما استاد
      زیباست
      پاینده باشید
      شمیلا شهرابی
      يکشنبه ۱۱ بهمن ۱۳۹۴ ۰۸:۳۷
      خندانک خندانک خندانک بسیار عالی
      صفیه پاپی
      يکشنبه ۱۱ بهمن ۱۳۹۴ ۰۹:۰۰
      ................. خندانک خندانک خندانک .......................
      درود استاد عاشق ارجمند خندانک
      بسیاااار زیبااا بود خندانک خندانک خندانک خندانک
      ................. خندانک خندانک خندانک ......................
      هدیه به اهالی خوب شعر ناب خندانک

      روزی شاگرد یک راهب پیر هندو از او خواست که به او درسی به یاد ماندنی دهد. راهب از شاگردش خواست کیسه نمک را نزد او بیاورد. سپس مشتی از نمک را داخل لیوان نیمه پری ریخت و از او خواست همه آن آب را بخورد. شاگرد فقط توانست یک جرعه کوچک از آب داخل لیوان را بخورد، آن هم به سختی.
      استاد پرسید: «مزه اش چطور بود؟»
      شاگرد پاسخ داد: «خیلی شور و تند است، اصلاً نمی شود آن را خورد.»
      پیر هندو از شاگردش خواست یک مشت از نمک بردارد و او را همراهی کند. رفتند تا رسیدند کنار دریاچه. استاد از او خواست تا نمکها را داخل دریاچه بریزد. سپس یک لیوان آب از دریاچه برداشت و به شاگرد داد و از او خواست آن را بنوشد. شاگرد براحتی تمام آب داخل لیوان رو سر کشید. استاد این بارهم از او مزه آب داخل لیوان را پرسید. شاگرد پاسخ داد: «کاملا معمولی بود.»
      پیر هندو گفت: «رنجها و سختیهائی که انسان در طول زندگی با آنها روبرو می شود همچون مشتی نمک است و اما این روح و قدرت پذیرش انسان است که هر چه بزرگتر و وسیعتر می شود، می تواند بار آن همه رنج و اندوه را براحتی تحمل کند. بنابراین سعی کن یک دریا باشی تا یک لیوان آب.»
      مجنون ملایری
      دوشنبه ۱۲ بهمن ۱۳۹۴ ۰۴:۳۵
      باسلام استاد عزیز عالی لذت بردم موفق باشید
      فريد عباسي
      دوشنبه ۱۲ بهمن ۱۳۹۴ ۱۶:۳۷
      خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک
      صابرخوشبین صفت
      سه شنبه ۱۳ بهمن ۱۳۹۴ ۰۵:۴۰
      خندانک خندانک خندانک
      اسماعیل علیخانی
      سه شنبه ۱۳ بهمن ۱۳۹۴ ۱۸:۵۴
      سلام بر شما
      خندانک خندانک خندانک
      تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.


      (متن های کوتاه و غیر مرتبط با نقد، با صلاحدید مدیران حذف خواهند شد)
      ارسال پیام خصوصی

      نقد و آموزش

      نظرات

      مشاعره

      کاربران اشتراک دار

      کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
      استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
      2