سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

چهارشنبه 30 آبان 1403
    19 جمادى الأولى 1446
      Wednesday 20 Nov 2024
        مقام معظم رهبری سید علی خامنه ای و انقلاب مردمی و جمهوری اسلامی ایران خط قرمز ماست. اری اینجا سایت ادبی شعرناب است مقدمتان گلباران..

        چهارشنبه ۳۰ آبان

        شِر میگم

        شعری از

        آرمین اسدزاد (الف)

        از دفتر خـودعرضـگی نوع شعر دلنوشته

        ارسال شده در تاریخ جمعه ۲ بهمن ۱۳۹۴ ۰۹:۱۸ شماره ثبت ۴۴۱۲۰
          بازدید : ۴۸۰   |    نظرات : ۳۴

        رنگ شــعــر
        رنگ زمینه

        خیلی کلافه م
        حسی واسه هیچ کاری ندارم
        باز رو تختم نشستم...
        اَه! این روتین کُشنده س!
        دستمه کتابی از مارکس
        ولی خوندنم نمیاد
        فقط سیگار سیگار...
        من و سیگارم و فندک
        سه تا ضلع مثلث
        اوه... زیرسیگارم هست
        پس شدیم مربع
        اگه این حجم کلافه
        زود ازم دست برنداره
        ترکیب حجم و مربع؟
        هه هه... پنج تایی میشیم مکعب!
        منعکس میشه صدامون
        نفسامون
        برمیگردن به خودامون
        نه که تو خالی باشیم!
        لبریز و پُریم ما
        ولی اما
        فقط یه مکعبیم ما
        تو بگو آخه چطوری
        چطور دریارو دوغ کنیم ما؟
        حالا دریارو بیخیالش
        خودمم رَد دادم اینگار
        نمیدونم شعر میگم
        یا مُشتی شِر و وِرَن اینا؟!
        ولی جداً حالا خداییش
        فقط من اینجورم یا...
        نکنه هَمَمون مکعبیم ما؟؟؟
        .
        ​.
        ​.
         
        صرفاً یک بداهه
         
         
         
        ۱
        اشتراک گذاری این شعر

        نقدها و نظرات
        آلاله سرخ(سیده لاله رحیم زاده)
        شنبه ۳ بهمن ۱۳۹۴ ۰۶:۰۹
        سیگار پشت سیگار ........یاد این ترانه رضایزدانی افتادم
        .............................................................. خندانک خندانک خندانک
        عباسعلی استکی(چشمه)
        يکشنبه ۴ بهمن ۱۳۹۴ ۱۹:۱۱
        درود بزرگوار
        بداهه جالب و زیبایی بود خندانک خندانک خندانک خندانک
        مجنون ملایری
        شنبه ۳ بهمن ۱۳۹۴ ۰۸:۳۸
        سلام بداهه خوبی بود موفق باشی
          مرتضی اربابی حکم ابادی (مسیح)
        يکشنبه ۴ بهمن ۱۳۹۴ ۰۴:۱۵
        خمیازه های کشدار
        سیگار پشت سیگار
        خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک
        وحید کاظمی
        يکشنبه ۴ بهمن ۱۳۹۴ ۰۵:۳۳
        خندانک خندانک خندانک خندانک
        خیلی هم خوب و عالی
        مرحبا رفیق
        فقط مکعب پتج تا ضلع نداره ها
        فریبا غضنفری  (آرام)
        يکشنبه ۴ بهمن ۱۳۹۴ ۰۶:۰۹
        انگار شاعر در اوج کسالت و بیکاری ، دوست داشته شوخ طبعی هم داشته باشه.
        جالب بود ، درود بر شما خندانک خندانک خندانک
        معصومه عرفانی (عرفان )
        يکشنبه ۴ بهمن ۱۳۹۴ ۰۶:۲۵
        خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک
        عباس زارع میرک آبادی
        يکشنبه ۴ بهمن ۱۳۹۴ ۰۶:۴۸
        آفرین دوست عزیزم
        خیلی عالی سروده اید
        لذت بردم
        خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک
        علی غلامی
        يکشنبه ۴ بهمن ۱۳۹۴ ۰۷:۰۲
        سلام جناب اسدزاد
        درود برادر شعرت این خاصیت را دارد که مخاطب را به دنبال خود می کشد... خندانک
        روتین را هم معمولا به معنای کار منظم و به طور معمول و مکرر بکار می برند شاید کمی متفاوت باشد در اینجا....زیبا بود هرچند می شد بهتر به پایان برسد...
        خندانک خندانک خندانک خندانک
        صفیه پاپی
        يکشنبه ۴ بهمن ۱۳۹۴ ۰۷:۴۷
        .............. خندانک خندانک خندانک ...................
        درود همشعر خوبم خندانک
        زیباااا بود خندانک خندانک خندانک
        البته شعر سپید را معمولن عامیانه نمی نویسند.در هرحال محتوای خوبی داشت
        جسارتم را ببخشید خندانک خندانک
        ............. خندانک خندانک خندانک ......................
        روزی شیخ جعفر شوشتری را دیدند که در کنار جویی نشسته و بلند بلند گریه می‌کند. شاگردان شیخ، با دیدن این اوضاع نگران شدند و پرسیدند: «استاد، چه شده كه این‌گونه اشك می‌ريزيد؟ آيا کسی به شما چیزی گفته؟»
        شیخ جعفر در میان گریه‌ها گفت: «آری، یکی از لات‌های این اطراف حرفی به من زده که پریشانم کرده.»
        همه با نگرانی پرسیدند: «مگر چه گفته؟»
        شیخ در جواب می‌گويد او به من گفت: « شیخ جعفر، من همانی هستم که همه در مورد من می‌گویند. آیا تو هم همانی هستی که همه می‌گویند؟! و اين سئوال حالم را عجيب دگرگون كرد.»
        عباس یزدی (طوفان)
        يکشنبه ۴ بهمن ۱۳۹۴ ۱۴:۲۰
        سلام خندانک خندانک خندانک
        در موازی افکارم تقاطع باش
        خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک
        اندیشه اتان مواج . و کلامتان نافذ
        اعظم قانع
        يکشنبه ۴ بهمن ۱۳۹۴ ۲۰:۱۱
        سلام جناب زاده
        جالب بود احساس کردم سر کلاس هندسه هستم ..
        شرح حال جذابی بود
        قلمتون ماندگار
        حسام الدین مهرابی
        يکشنبه ۴ بهمن ۱۳۹۴ ۲۱:۴۵
        زیبا بود دوست گرامی
        احسنت...
        هوشنگ یعقوبی
        دوشنبه ۵ بهمن ۱۳۹۴ ۱۲:۳۶
        خندانک خندانک خندانک خندانک عالی
        پر
        سه شنبه ۶ بهمن ۱۳۹۴ ۰۸:۰۲
        جالب بود
        موفق باشید همیشه خندانک
        تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.


        (متن های کوتاه و غیر مرتبط با نقد، با صلاحدید مدیران حذف خواهند شد)
        ارسال پیام خصوصی

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        کاربران اشتراک دار

        محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        1