سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

جمعه 22 فروردين 1404
    13 شوال 1446
      Friday 11 Apr 2025

        حمایت از شعرناب

        شعرناب

        با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

        زنان به خوبی مردان می توانند اسرار را حفظ كنند، ولی به یكدیگر می گویند تا در حفظ آن شریك باشند. داستایوسکی

        جمعه ۲۲ فروردين

        آخرین شب زمستانی(ترجمه ی آزاد)

        شعری از

        سیده نسترن طالب زاده

        از دفتر اوت کوتور شبهای دلتنگی( کلاسیک) نوع شعر غزل

        ارسال شده در تاریخ دوشنبه ۲۸ دی ۱۳۹۴ ۰۰:۵۹ شماره ثبت ۴۴۰۰۰
          بازدید : ۹۲۹   |    نظرات : ۴

        رنگ شــعــر
        رنگ زمینه

        ..گلهای سپید وحشی را در آغوش عصری برنزی از دشت آتش چیده ایم در تپش خونالود قلبها میمیریم، درین مسیر بی انتها آیا تو اسیر دیرباز خاکستر و وهن بیدار خواهی شد؟! آرامگاه عشق، آبیست در سگالش وهم درین واحه ی غریب با جامهای آکنده میرویم، درین سکوت مطلق.. که اشک سروده میشود آیا تو اسیر دیرباز خون، بیدار خواهی شد؟! با پرواز آهنگهای سرخ، شمع کوچکی لرزید در کوههای دور هنگامی که پوشیده از سردترین برفند ماه می تابد در نور ستاره ی آخرین شب زمستانی با رقصی سحرامیز جفتی شبپره، آزادی را، به مسلخ خورشید برده اند آیا تو اسیر تن روزی، آزاد خواهی شد؟!.. » شعری از Alessandro Francesco Tommaso Manzoni »
        ۱
        اشتراک گذاری این شعر

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        سید مرتضی سیدی

        زان یار دلنوازم شکری ست با شکایت ااا گر نکته دان عشقی بشنو تو این حکایت اااااااااااااا عشقت رسد به فریاد ار خود بسان حافظ ااا قرآن زبر بخوانی با چارده روایت
        طاهره بختیاری

        تو آموختی و حالا نیز درسهایت را به دیگران آموز
        سید مرتضی سیدی

        معلمت همه شوخی و دلبری آموخت جفا و ناز و عتاب و ستمگری آموخت غلام آن لب ضحاک و چشم فتانم که کید سحر به ضحاک و سامری آموخت تو بت چرا به معلم روی که بتگر چین به چین زلف تو آید به بتگری آموخت هزار بلبلِ دستانسرای عاشق را بباید از تو سخن گفتنِ دری آموخت برفت رونق بازار آفتاب و قمر از آن که ره به دکان تو مشتری آموخت همه قبیله من عالمان دین بودند مرا معلم عشق تو شاعری آموخت مرا به شاعری آموخت روزگار آن گه که چشم مست تو دیدم که ساحری آموخت
        شاهزاده خانوم

        دل های ما به صحن حرم خوش نمی شود ااا ما هم چنان کبوتر بی آشیانه ایم
        محمد حسنی

        م گفته ها را شنیدیم ناگفته ها را در بغضی فرو بردیم دیدیم رسیدن ز گفته ها نمی آید

        کاربران اشتراک دار

        محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        امارفا - آمارگیر رایگان سایت
        1
        در حال بارگذاری