چهارشنبه ۲۸ آذر
شب بوها را بوييدم شعری از فرحناز راسخ
از دفتر گم گشته نوع شعر سپید
ارسال شده در تاریخ جمعه ۲۵ دی ۱۳۹۴ ۲۳:۵۸ شماره ثبت ۴۳۹۳۲
بازدید : ۷۳۲ | نظرات : ۹۰
|
آخرین اشعار ناب فرحناز راسخ
|
تقديم به پدر عزيزم يدالله راسخ كه همواره راه گشاى زندگى ام بود
دگر باره در خاطره ها قدم زدم
شب بوها را بوييدم
كرم شب تاب را تماشا...!
و بوى هيزم سوخته را
كه در اتش مى ريزد پدرم...
تا زمستان از پاى در نياوردم
اما...
پدر جان ،زمستان هنوز نرسيده
چون تو هستى،بهار است
و زمستانمان در راه...
وقتى تو نيستى ،زمان از حركت مى ايستد
روزها از حركت مى ايستند
روزها مثل هم و خورشيد گرماى خود را به انتظار تو مى ايستد
پژمرده مى شوند غنچه ها ،قبل از گل شدند
از ياد مى برند بلبلان اواز را...
بمان و به جهانم جان ده
و چون تو هستى بهار است
و زمستانمان در راه...!
|
|
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.
و چون تو هستى بهار است
و زمستانمان در راه...!
درود بانو راسخ عزیزم
بسیارزیبا قلم زدید