يکشنبه ۲۴ فروردين
ولی باز تو نیستی شعری از نیما آسمند
از دفتر فریاد سکوت نوع شعر دلنوشته
ارسال شده در تاریخ چهارشنبه ۱۶ دی ۱۳۹۴ ۰۲:۰۵ شماره ثبت ۴۳۶۵۵
بازدید : ۶۰۰ | نظرات : ۸
|
آخرین اشعار ناب نیما آسمند
|
نیما آسمند Asmand, [05.01.16 14:27]
به نام او که اوست
آشنایی غریب سالهاست میان کلمات من روییده است
و من جمله به جمله می نویسمش
گاهی نوشته ام به او این است..........
سلام مرا به آرامش آغوشت برسان
شک هایم مرا فریب می دهند
ولی حتم دارم تو از آن دیگری
و او وجب هایش برای لمس تنت از وجب های من بزرگ تر است
همیشه گله می کردی که چرا وقتی از آغوشت جدا می شوم تنت بوی عطر مرا می گیرد و تو را پیش مادرت رسوا می کند
ولی باز من را در آغوشت می فشردی
و من بچه گانه خود را به آن کوچه می زدم
یاد پله های ان کوچه بخیر که همشه برای بوسیدنم بهانه اش می کردی
می گویند دعوا نمک زندگیست..
پس چرا همیشه طعم تو شیرین بود
و چای تلخ نبودنت هنوز هم شیرین است
هر شب می دانم که رفته ای
ولی صبح که می شود
فراموش می کنم و جلوی ایینه به خودم عطر می زنم
و وقتی به پله های کوچه می رسم تو را باز گم می کنم
سوار تاکسی که می شوم در صندلی عقب می نشینم....
خیابان اول...خیابان دوم...خیابان سوم
کرایه دو نفر را که حساب می کنم از شمارش پولهایم می فهمم..
که باز تونیستی
خوش به حال راننده تاکسی که کرایه نبودنت را هم می گیرد
من در تو گم می شوم و تو در زمان
و اخرین باری که ساعتم را کوک کرده ام یادم نیست
گاهی به مادرم زنگ می زنم که امروز میهمان داریم
و سوالی تکراری.....
دارچین در خانه داریم...؟
سیب قرمز را خودم خریده ام
به خانه که می رسم...
بوی دارچین چای دم کرده مادرم به باغچه حیاط هم رسیده است
ولی باز تو نیستی..
و چای دارچین سرد شده در لیوان ها را نشسته بر تختمان می خورم
دیگر تختمان برایم کوچک نیست
دیگر بالش یک نفره روی تخت هم برایم کوچک نیست
و خواب ها و بیداری و پله های کوچه و عطر دارچین ..
تکرار می شود....
و تکرار می شود...
و تکرار می شود...
.....
نیما آسمند 1394/10/15 14:46
|
|
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.