حلقه پنجم سفر ( دوم)
زين تكثر در تعجب مرغكان
وحدتي بود از تكثر در ميان
آنچه مي ديدند خود بودند، خود
پس جدا از خویشِ خود بودند خود
گاه عیسی بود و گه موسی همان
گاه دریا بود و گه صحرا همان
گاه آدم چون درختی شد پدید
گاه مرغی در رخ سیمرغ دید
گه نما دیدی تو اندر یک جماد
گه شفا دیدی تو اندر یک ضماد
آب آمد قلب آتش را گداخت
آتش آمد جان دریا را نواخت
مست و هوشیاری جدا از هم مباد
خار و گل هرگز رها از هم مباد
جملگی سیمرغ بودند آن زمان
هم زمان بودند و نی در آن مکان
کی توان هم بود هم نابود باد
کی توان هم آب و آتش ، دود باد
گر تو را هم ره در آنجا می فتاد
در فرا از عشق، عاشق هیچ باد
این چنین تفریق در سر کی بود
آدمی کو سر درونش نی بود
قطره چون از خود بريد ازما شود
قطره ها پيوندشان دريا شود
چون به آخر آمدي از نو درآ
بعد از آن در حلقه ي ديگر درآ
حلقه اندر حلقه اندر حلقه است
در حقيقت جملگي يك حلقه است
اول و آخر ندارد اين مسير
راه حق پايان ندارد اي بصير
آن سروش آمد ز سوي آسمان
باز بايد شد به جمع آن جهان
ملك ما را ماندنش بر كس مباد
اين جهان را ماندني هرگز نزاد
چشم مرغان باز شد در دشت خود
در تعجب جملگي ، از آنچه شد