دلقکان باوقار
صدای پرنده می آمد
در غروب بی باور شهر
هنوز بال نگشوده...
باد می برد پر پروازش را
با بالهای گشوده ای
از بادی خروشان
در سردی برفی که می نشست
آفتاب فروتر از جنوبی بود
تا تکیه کند بر سایه
کوچه به کوچه با هیاهو
جاده بر می گشت کینه دار کوچه
می وزید باد شاخ در شاخ کوه
طوفان وار از کوهستان گاهی ابر
می رفت و می نشست
در آسمان خیس شهر
پر از بخار آفتاب عیان روز
زادبوم دنج ترین
سرزمین دلتنگی ها
دل آویز آتشفشانی
بر بلندترین کوه که می رقصد دود
آنجا که آتش لنگر می اندازد
بر برکه ای خالی از ماهی ها
چله سنگساری می شوذ
پر از خنده های معلق آب
خانه به خانه هنوز
شهر به طلوع باور خورشید
در سرک به پشت ابر
در بلوغی خیس ایمان خود را
به برکه ای متروک و روشن
از نور سرابی با رقص ماهی های خیالی
می فروشد دلخوش با ره گذران از....
آتشفشان نیرنگ بازی سراب ها
در هوای تندیس مسروری
که ساخنه است از بادها
صدای گام های دریا را....
چه آسان می نوشید برکه ای کوچک!
بیچاره دلقکان با وقار گریان
ریزه خوار پایان تنهایی هایشان
آغاز باوری است
برای باور فردا......
اقلیم ابرها از دریا می جوشد
باران گریستن دریاست
نه برکه ای کوچک!
حقیقت عریانی است
گل آلود کردن آب
نشان از ژرف بودن آن نیست!
افسوس که جز این نبوده است
دیریست که برکه دریا را بلعیده است
اما کسی هنوز....
در حجم آب سنگین دریا
عمق دریا را ندیده است!
به جستجوی ساحل آرامش
در آوای آرام ....
دریای آبی و خاموش
تندیس هایی ساختیم
آزاد و رها در هوای سرو
به نام خواستن...
می توان هر حرفی را زیرکانه خورد
جز هوای سرو !
------------------------------------------------------------------
علی غلامی 1394/09/10
شهر من کرمانشاه