يکشنبه ۳۰ دی
|
دفاتر شعر فریبا غضنفری (آرام)
آخرین اشعار ناب فریبا غضنفری (آرام)
|
چرا می باری ای باران؟
مگر باران ابر چشم هایم را
نمی بینی؟!
چرا انقدر ناجنسی؟
بمان در سینه ی ابرت
بمان تا «او»
ببیند دردهایم را
که می ریزند
شره شره از
چشمان اندوهم
از آن روزی که
«هستم» بسته شد،
اندوه جفتم شد
ندیدم....
روز خوش
بر من گذر سازد
به خوشحالی
نمی دانم .... چرا
همواره تلخی ها
برای من
رقم خورده؟
وجودم
گشته تندیس غم و
بی دادرس جامانده ام
اما
شکایت را
به درگاه
خودت آورده ام
اینک،
تو باید دادگر باشی
برای بنده ی
بیچاره ی
هر لحظه درگیرت
خدایا ..... خسته ام ..... بشنو
خدااااااااایا؛
شاکی ام ...... از تو
تو بالا ، روی کرسی
پای بر پایت نهاده
نرد بازی میکنی
با مهره ی مخلوق کت بسته؟
نمی گویی که شاید بشکند
این مهره ات
از شدت کوبش
به روی صفحه ی عالم ؟!!!
چقدر آرام بنشینم؟
بگویم اوست آن بالا
و تو راحت بکوبی ...
مهر نا ممکن
به امیدم ،
شکانی جسم و روحم را !!!
بس است دیگر،
چرا حق شکایت نیست؟
من این حق را
برای خود .... به حد بی نهایت
سخت خواهانم
نگو کفر است؟
نگو شرک است؟
که خود
از صدق گفتارم
خبرداری
بدان که .... بودن بی اختیارم را
نمی بخشم،
حلالیت نخواه از من
که هرگز
کینه ی این سالیان
دود و وحشت را
ز دل
بیرون نمی رانم
تو مسیولی،
تو باید پاسخم گویی
تو باید بعد ازین
جبران کنی ....
هر آنچه به بازی
روا کردی برای من
من اینک چشم در راهم
خدایی ی تو را
در فرم دیگر
از تو خواهانم
خدایی کن ....
|
|
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.