این روزها درگیرتصمیمی بزرگم
درگریه هایم بوی باران،من تگرگم
افتاده ام،کزکرده ام ،آشفته ام من
پاییززردم همچو یک افتاده برگم
حلاج گشتم تا بیابم زندگی را
انگار گم شد خاطراتم؛ یارمرگم
تصمیم سختی است رفتن یاکه ماندن
راهی که باید رفت ؛بی گفتن ،شنیدن
درعین بودن نیستم ؛این باورم شد
شایدهویت گم کنم ؛غم باورم شد
انگارعشقم شد فراحسی به دنیا
گاهی چرا این بی توبودن داورم شد
درانتظارت سالها ویران شدم من
این آرزوها درسرابم ؛زیورم شد
تصمیم سختی است رفتن یاکه ماندن
راهی که باید رفت ؛بی گفتن شنیدن
دربرزخی گم کرده راهم ،بی گناهم
درنرد شط رنجی شکستم مات و شاهم
انگاردرصحرای دل من یک گرفتار
گاهی نیازم یک بغل از دل بخواهم
یک راه پس ،یک راه پیشم ؛مانده دردل
نادیده ای بودم که شد عادت گواهم
تصمیم سختی است رفتن یا که ماندن
راهی که باید رفت ؛بی گفتن شنیدن
ازحس انکارم چو آهو درگریزم
درراه فرداها نشستم ،آمدی؟ تا گل بریزم
آغوش دلتنگی بغل کردم به دنیا
افسوس در دریای غمها ،موج خیزم
شاید مسافربوده ای دائم به رویا !
انگارمردم ،یا حبابی رستخیزم
تصمیم سختی است رفتن یا که ماندن
راهی که باید رفت ؛بی گفتن شنیدن
هرشب نگاهت بردلم حتی هوس شد
دلتنگ گشتم هرغروبی یک نفس شد
درگوشه ای ازخانه ات رازی نوشتم
شادی به غم خواهم که عشقم درقفس شد
دربندرویایی نشستم در زمانها
احساس بودن در دلم فریادرس شد
تصمیم سختی است رفتن یا که ماندن
راهی که باید رفت ؛بی گفتن شنیدن
روحم به رویایی که دارد درعذابست
قلبم به دردش کرده عادت یاکه خوابست
آغوش احساسم همان گرمای عشقست
اما خیالش دایما دریک حبابست
غافل که بودم راه عشقم هم عوض شد
گم میشوم درعشق ورویا این سرابست
تصمیم سختی است رفتن یاکه ماندن
راهی که باید رفت ؛ بی گفتن شنیدن
مهرناز...سراب...