چشــــــــم مست و مخمورش فتنه های برتر داشت
ناگهان به دل آنداخت ! آنچه را که در سر داشت
یوسفـــــــــی در آییــــــــنه رویِ ماه خود را دید
آینــــــــه زشـــــــــــیدایی ناگهان ترک برداشت
کوچــــــه کوچه مجنون شد، تا مگر گذر سازد
چشــــــــــــم مست لیلی هم شاعرانه ِ تر داشت
ناگهـــــــــــان به کنعان رفت،عالمی زلیخا شد
تا نقـــاب از رویــــــــش ماه آسمــان برداشت
آسمــــان ز بالا دیـــد ،مــحو جلوه اش گـــردید
ماهِ این چنیــــن را نه، مغرب و نه خاور داشت
رو به ســـوی بالا کرد، کهکشان پر از دل شد
هر د لی که در سینـــــه یک دل پر آذر داشت
در فضــــــا نمی گنجــید ماهِ این چنین هـرگـز
در بیــــــان نمی گنجید آنچه را که باور داشت
صفحه صفحه ی تاریخ پر ز عکس رویش شد
صــــد هزار چون یوسف در میان دفتر داشت
دستها اگر ببـــــــــرید از تجــــــــــــلی یوسف
با تجلی مهدی آسمــــــــــــــــان ترک برداشت
او جمـــا ل خود بنمــود دلــــــــبری زلیخا شد
این یک از پس پرده ، دل زسینه ها برداشت!
آن به عهد خود یوسف! این به وسعت تاریخ
کی توان که این و آن، را به هم برابر داشت
شادمان از آن رویم کز ازل دل عاشـــــــــــــق
مثل چشم مشتـاقان ، عاشقانه گـــــوهر داشت...
محمدعلی جعفریان(عاشق)
11/6/1387