سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

اعضای آنلاین

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

چهارشنبه 29 فروردين 1403
  • روز ارتش جمهوري اسلامي و نيروي زميني
9 شوال 1445
    Wednesday 17 Apr 2024
      به سکوی پرتاب شهرت و افتخار ،نجابت و اقتدار ... سایت ادبی شعرناب خوش آمدید مقدمتان گلباران🌹🌹

      چهارشنبه ۲۹ فروردين

      وعده ی خورشید

      شعری از

      وحیده پوربافرانی

      از دفتر پندار نوع شعر نیمائی

      ارسال شده در تاریخ سه شنبه ۲۶ آبان ۱۳۹۴ ۲۰:۴۰ شماره ثبت ۴۲۲۲۴
        بازدید : ۴۷۵   |    نظرات : ۳۰

      رنگ شــعــر
      رنگ زمینه
      دفاتر شعر وحیده پوربافرانی

      ای که از صبح ازل با دل ما
      وعده دادی خورشید
      پشت هر پنجره ی بسته رهاست
      قرن ها آمد و رفت
      باورِ کهنه ی هر پنجره زنگار گرفت
      شب ولی با همه ی تیرگی و تاختنش
      پشتِ پرچینِ تحمل گویی
      همچنان پابرجاست


      قعرِ این برزخِ پژمردگیِ تار و تباه
      زیر این چادر بی کوکبِ شب
      منتظر, دیده ی این طایفه ماسیده به راه
      از فراسویِ ضمیرت یکدم
      آفتابی گستر
      آفتابی به یقین
      بر سرِ حوصله ی تنگِ زمین
       
      دستِ شب را برچین
      رخصتِ رویتِ رخساره ی خورشید بده
      به دلی غرق گناه
      که شده طاقت هر یوسف طاق
      به یقین در دل چاه


      نورِ توحید بتابان به سَرِ شکِ زمین
      با شعاعی از مهر
      پلک هر پنجره ای را بگشا
      ما در این پیله دچارِ, تبِ تردیدیِ عُزلت شده ایم
      پرده را برگیر از
      رخِ جانبخشِ ضُحی
      چشممان کور شد از غیبت خورشید حقیقت, رحمی
      که در این رونق ظلمت هر فصل
      شده چون پاییزی
      زرد در فقر ضیا
       

      در دلِ مرده ی این تاریکی
      ذهنِ ما خُرد و نمی داند کس
      راز این پرده ی افکنده به مهر
      سِرِّ این صبر و شکیباییِ بی پایان چیست؟
      گرچه ملحد کُند این شعر مرا, عُذر, ولی
      گو در این مهلکه ی شب زده, بی پشت و پناه
      مأمنِ باورِ ما خاطرِ کیست؟
      اِذنِ دیدار بده
      که در این وانفسا
      همه ایوبِ غمِ خود شده ایم
      سهممان از طلب و وصل و غرَض چیزی جز
      دردِ بی تابی نیست


      قرنها سوخته ایم
      بی تماشای رخِ خورشیدت
      برسان معجزه ی آخر را
      که در این فصلِ تب آلوده و سرد
      قدمتِ صبر و غم و فاصله تا عرش رسید
      تا به کی حسرت و اندوه و دریغ
      تا به کی دلخوش به
      کورسویِ امّید
       
      پشتِ این وقفه ی ظلمانیِ شب
      کو سحرگاهِ سپید؟
      بشتاب ای روشن
      بشتاب ای خورشید!
      بِدَم از پرده ی پنهان زمان
      رخنه کن با تپشی در تب این طایفه که
      مرغِ کم حوصله ی باورِ ما
      مُفت از بام پرید
       
       
      ۹
      اشتراک گذاری این شعر

      نقدها و نظرات
      تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.


      (متن های کوتاه و غیر مرتبط با نقد، با صلاحدید مدیران حذف خواهند شد)
      ارسال پیام خصوصی

      نقد و آموزش

      نظرات

      مشاعره

      کاربران اشتراک دار

      کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
      استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
      0