درد سرهای ازدواج طنزی از علی دولتیان
چشمتان مردم نبیند روز بد
پنجه زد می خواست ریشم بکند
طفلکی هر وقت می ریزد به هم
مثل دیو ی روی آدم می پرد
جا ی گازش مانده در پهلوی من
حرف من باشد عزیزان مستند
او خو دش چندان نباشد پر بد ک
مادرش او را ولیکن می پزد
بیست سالش می شود تا تیر ماه
پس نبا ید حرف مادر بشنود
کا رها ی سخت منزل با من است
او فقط دستور و فرمان می دهد
غا لبا ایشان جلوی آینه
روژ لب یا این که ریمل می زند
لخت می رقصد جلوی بچه ام
این برا یم ای خدا زن می شود ؟!
دایما غر می زند ای پیر مرد
سن و سالت می رسد دارد به صد
او چرا باید بسازد ای دروغ
من کجا صد سا له ا م ،هستم نود
شانس ، آ ورده صبوری کرد ه ام
هر کسی با شد طلا قش می دهد
تازه این ، از آن سه همسر بهتر است
سومی این چا رمی را می خورد
اولی بالا ست سنش یک کمی
دومی هم پا ک قا طی می کند
پنجمی را صیغه کردم ما ه پیش
لج بیفتد ، آ بر ویت می برد
هر کدام ا ز همسرانم با کلک
قصد دارد تا که نرخم بشکند
مهربانم ورنه زود از خا نه ام
می کنم بیرونشان با یک لگد
آدمی با اندکی بی دقتی
واقعا کا رش کجا ها می کشد
زن که باشد اندکی کم سن و سا ل
لا اقل گا هی به دا د ت می رسد
من لذا هم زنده هم اینتر نتی
چند دختر تا زگی کر د م رصد
کلشان خو بند وخوشکل مثل ما ه
دل بر ای هر کدا مش می طپد
بر گزینم من یکی را این خطا ست
چون به نوعی هر یکی دل می برد
تا زه من با این همه دل نازکی
این همه دل بشکنم این می شود ؟!
کلشان را صیغه یکجا می کنم
همسرانم تا بمیرند از حسد
چون کشیدم ای پسر سختی زیا د
پس بماند بیخ گوشت تا ابد
اولا تا می توانی زن نگیر
من برای حرف خود دارم سند
زن بگیری خواستی یک موقعی
اکتفا کن خوا هشا بر یک عد د
علی دولتیان