سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

اعضای آنلاین

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

شنبه 10 خرداد 1404
    5 ذو الحجة 1446
      Saturday 31 May 2025
      • روز جهاني بدون دخانيات

      حمایت از شعرناب

      شعرناب

      با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

      هرگز لبخند را ترک نکن حتی وقتی ناراحتی، چون هر کسی امکان دارد عاشق لبخند تو شود. گابریل گارسیا مارکز

      شنبه ۱۰ خرداد

      من به گور تو و بابای دلم میخندم!

      شعری از

      حامد خنجری عیدنک

      از دفتر هذیان نوع شعر مثنوی

      ارسال شده در تاریخ يکشنبه ۲۴ آبان ۱۳۹۴ ۰۴:۲۷ شماره ثبت ۴۲۱۵۳
        بازدید : ۵۳۰   |    نظرات : ۱۷

      رنگ شــعــر
      رنگ زمینه
      دفاتر شعر حامد خنجری عیدنک

      بی تو پاییز هوا خوب، ولی خوب نبود!
      کاش هرشب خبر از دلهره آشوب نبود
      بی تو پوسیدم و با مرگ هم آغوش شدم
      خاااک افتادم و با برگ هم آغوش شدم
      سر بہ تعظیم و بہ تمکینِ دوجین آوارم
      شبِ دی ماهیِ طولانیِ بی سیگارم
      دردهایی کہ پس از حادثہ ها می آیند
      دودهایی کہ فقط خاطره ها می دانند...
      چہ بلایی بہ سرم آمده اندوه شدم؟
      غرقِ ویرانگریِ حادثہء نوح شدم
      بہ چہ علت دهن از حرفِ دلم می بندم؟
      مثلِ مجنون شدم و خود بہ خودم می خندم
      بہ چہ علت تنم از درد بہ هم پیچیده؟
      شعرم از تیرگیِ مغزِ خودم گندیده؟؟؟؟
      من چرا شاکیِ اوّل شدهء فاصله ام؟
      همش از بغضِ "ندانم شده" ای حامله ام
      شهرِ تاریک و مصیبت زده ام، وادیِ خون!!
      معنیِ واقعیِ تیرگی و بهت و جنون!!!
      شهرِ بی روحِ فلاکت زدهء مغلوبم
      مسلخِ دردِ پر از دلهره و آشوبم
      شهرِ بی شکلِ ترک خوردهء بی احساسم!!
      سر هر کوچہ غمدیدهء خود حسسساسم!!
      شهرِ پر حاشیه،بی حاشیه!! بی تدبیرم
      کہ مردد شده با خاکِ خودم درگیرم!!
      شهرِ بی قلعه و، بی اسبم و، بی نقشہء جنگ
      شهرِ خالی شده از لشکر و،بی تیر و تفنگ
      شهری از همهمہء طایفہ أش ساکت و منگ!!
      شهرِ دیوانہء غارتزدهء گیج و دَوَنگ!!
      می دَوَد سنگْ پیِ سنگْ بہ درگاهِ سرم
      می شوم وسوسه از قلہء کوهی بپرم
      منو انبار پر از قرص، خودم بُقراطم!!!
      من بہ تنهایی و کج فهمیِ صد سقراطم!!!
      من چرا شعر؟... چرا اینقدَر از خودم دورم؟؟
      من چرا با طپشِ نبضِ خودم......مجبورم؟
      من از امشب بہ خودم بارِ سفر می بندم
      من بہ گورِ تو بابایِ دلم می خندم
      حامد خنجری عیدنک
      ۱
      اشتراک گذاری این شعر

      نقدها و نظرات
      تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.


      ارسال پیام خصوصی

      نقد و آموزش

      نظرات

      مشاعره

      کاربران اشتراک دار

      محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
      کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
      استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
      1